بازشناخت دردمندی پافشارانه
جاوید قبادی
تاریخ ارسال : 1 مرداد 00
بخش : اندیشه و نقد
رسن از درد ساز و دلو از آه یوسف خویش را برآور از جاه " سنایی"
شعر مبارزه است . به قول آقای شاملو کلام ِ معترضه است. چهارپایه ای که کنار کشیده میشود به ناگاه . اعتراض به همه ی مفاهیم موجود . چرا که شعر، شمشیری در دست دارد تا با پس زدن کهنه گی، چهره به روی تازه ها بگشاید. در این اعتراض، در این میدان ِ همواره ی مبارزه، شاعر جنگجویی است که پرسش های زمانه ی خود را شنیده، فهمیده و سعی دارد در جهان ِ درک با به شهادت رساندن خود، شهادت خود را بر آنچه بر صفحه می نگارد، به امضا برساند. شاعر در کوله بار خود همواره سخت کوشی و امیدی را که از مستغرق شدن در عشق (عشق به زبان) به او دست داده ، به همراه دارد .
کازانتزاکییس می گوید: " در هنگام مبارزه باید به هیئت مبارز درآمد ".شعر خدایی میکند .
" دردمندی پافشارانه ی بازشناخت " عنوان مقاله ای است که سیروس رادمنش در مجله عصر پنجشنبه در شماره های ۵۷ و ۵۸ به چاپ رسانده است. این مطلب را که به تعبیر آوانوشت (ناشر) میتوان آن را بیانیه شعرناب در نظر گرفت ؛ دیدگاههای او در مورد شعر و شاعری و چگونگی به دست آوردن ناب ترین لحظه ی این داد و ستد هنری است. لحن ِاعتراضی او از همان خط اول پیداست. اعلام موضع کردن که از هر صاحب نظری انتظار می رود در کلام ایشان بارز است. (او شعر ناب را محصول دریافت گرانبهایی از انسان و زندگی قلمداد می کند). ( صفحه ۲۲۹ از کتاب ِ آوانوشت )شعری که برای ساختنش به درهم آمیختن ِ پنج ساحت نیاز است. رادمنش از گفته ی یاسپرس: " بشریت به سوی آخرین سرچشمه های تجربه هایش می رود . بشر در موقعیتی مشکل وار و دراماتیک قرار دارد " بهره می گیرد و می گوید : بیان این موقعیت ، ذهن ما را به شگفت ترین چیز ها گشوده است . ( صفحه ۲۳۷ و ۲۳۸ کتاب ِ آوانوشت )
این آخرین سرچشمه تجربه آدمی کجاست ؟
موقعیت مشکل چیست ؟ و کارگردان این نمایش کیست؟
" دل من و این تلخی
بی نهایت سرچشمه اش کجاست ؟
آب دریاها سخت تلخ است آقا ! "
( لورکا )
همزادی ِ بشر و تلخی !
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل " حافظ "همان موقعیت دشوار است. و رسیدن به چنین مقامی بی شک سکانداری را سزاست . آری ! آدمی اشرف است و امانت دار بزرگ .
کنار هم قرار گرفتن این تجربه ها " از پارگی وجود که از جنبه های جزئی تناقض وار ، تشکیل شده ، به دست می آید. ( صفحه ۲۳۸ کتاب ِ اوانوشت ) ."
ضرورت تجربه از میل ِ به خواستن مایه می گیرد و خواست در پرسش نطفه می بندد. هر ساحت مورد نیاز در این ساختن، مستلزم سپری کردن دوران شناخت است.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شناخت، کشف المحجوب است.رادمنش معتقد است : که در شعر ناب کمپوزیسیون به شکلی تبلور یافته وجود دارد. پارگی مناظر وجود و پارگی وجود برمیگردد به واسطه ها و بی راهه هایی که در شناخت ما نقش دارند . واسطهها خودِ شاعرند به مثابه ی " وجودی که من هستنم " و جنبههای دیگر وجود، همه ی آن چیزهایی ست که بیرون از اوست و نیز آن وجود که شاعر می شناسد به مثابه ی رخ داده یا شیئی و .... و شاعر آن ریسمان پنهان است که از جنبههای وجود میگذرد" وجودی که می شناسم " و با این حال در پاره پاره ی کار حضور ِ محسوس و مشخصی دارد. به شکلی میتوان گفت : شاعر ناب هم این پاره ها را بیان میکند و هم گرد میآورد.
به کوهها که میگردی
از هیچ نژادی مپرس
پرستندگان تنهایان را تباه می کنند .
" سیروس رادمنش "
چهار ساحت ِ شناسایی شده با همه ی ابعاد وجودی ، اکنون در مقابل ساحت پنجم که خود شاعر است ، قرار دارد . حال فرصت است که " با تجربه های جهنم به ساختن بهشت همت گمارد . بهشتی نو، با آجر های پخته دوزخ که رنگ و نقش و شکل از جان ِ مجربش گرفته اند . ( صفحه ۲۴۰ ) "
رادمنش اقتدار را در ناهمسانی ِ نگرش های شاعر می داند
او معتقد است در شعر، مساله ، دردمندی ِ پافشارانه ی بازشناخت است .
باید استاد و فرود آمد
بر آستان دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر به گاه آمده باشی دربان به انتظار توست و
اگر بیگاه به در کوفتنت پاسخی نمی آید.
کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی. " شاملو "
رادمنش مینویسد: " برخورد با بازشناخت، برخورد با آنچه بیرونی است و تداخل آن در پایه های دوباره ی ذهن. در این کار کلمات دست آموز ما نیستند و مددکار هم نه . ما با کلمات دمیده می شویم .
بازشناخت گاه گدازه ای است که از فراز زمین و رفتارهایش میگذرد و آنچه در خیره گی ِ دور شونده ی ره شکافش به جا می نهد ، منتج به رفتاری تازه در کنش های هنری می گردد. این بار بی هیچ رد ِ رفتاری و دریافتی مشترک ، بلکه ویژه مند و با تشخص" ( صفحه ۲۳۰ )
شعر، پاسخ به آزمون ِ شناخت است . چهار ساحت ِ سپری شده در شناخت ، اکنون خود باید برای شناساندن بر سطح فرود آیند تا نوبت ِ شناخت ِ خود را در ذهن مخاطب، پیش آورند. هنگامی که این مناسبات درخور در خود اتفاق می افتد شاعر از خوان گسترده ی شناخت برمی خیزد ، برای مبارزه آماده است. رادمنش می گوید " همچنان که تصاویر و اندیشه ها در ذهن ما محفوظ هستند به خوبی و زیبایی تغییر شکل داده میشوند، همه چیزی با همه چیزی در می آمیزد و ترکیب می شود که موجد ِ آن همان ضمیر هوشیار و ناهشیار است . چیزی بین تخیل هوشیار و آن اشراق ناهوشیار " ( صفحه ۲۳۱ )
رادمنش میگوید " زبان برای ما پر اهمیت ترین وجه کار است به گونهای که مهمانخانه عواطف است و انگیختگی محسوس از اوست . ماهیت و کارکرد آن چیزی ست سوای فرم . فرم موقعی هیمنه دارد که در زبان متجلی می شود . " (صفحه ۲۳۱)
رادمنش مینویسد : چیزی که انگیزه پیدایی ِ شعر ناب می شود - تبیین ویژگی های فردی و درونی ِ خود (شاعر شعر ناب) و موقعیت خود با جامعه و شعر ِ پیش از او ؛ و ارتباط آن با مفاهیم کلی هنر (شعر) به سنتز شعر ناب میانجامد . (صفحه ۲۳۳ )
یوسف برآمده از چاه ، حالا بر سطرها نشسته و مهمانی ِ شاهانی با فرمانروایی زبان برپاست. حال که فصل چیدن است ، همای ِ اوج سعادت بر دوش که می نشیند ؟
رادمنش میگوید :
" شعر ما برای هیچ خواننده ی خاصی نیست مگر برای خواننده ی ناب . خواننده ای که خود اسباب ِ نزدیکی به کار ما را فراهم میآورد و با ما به سفرهای عینی - ذهنی شعر میآید . نه بر پایه ی ذهنیتِ مطلق استوار است و نه عینیت حاد " ( صفحه ۲۳۹ )
" پافشاری دردمندانه ی بازشناخت " همان ضرورت عرق ریزی میکل آنژی ست . برای بیدار کردن ِ فرشته های خفته در سنگ . متاسفانه این مقاله در زمانه ی خودش به حکم وجود پدرخواندههای ادبیات، خوب خوانده نشد و متاسفانه بعد از چاپ آن در انتهای کتاب ِ " به نامی که دیگر نیست " ، اصلاً خوانده نشد. بحران ِ موجود در شعر ِ از رمق افتاده ی امروز، نیاز و پایبندی به شناخت را بیش از هر چیز، شهادت میدهد. ضعف ِ تالیف ، جامعه را دچار شلختگی و رکود زبان کرده است. زایشی در کار نیست و بیم این میرود که بانگ مرگ ِ زبان برآید .
بازخوانی این بیانیه فرصتی است که غربال به دستها را پرورش دهد. اکنون از خود میپرسم:
آیا شعر ناب، سرچشمه تجربه بشری نیست ؟
تنها، آن که غرقه ی آب ها گشته است
میداند بهار
در کدام ریشه پنهان است ؟
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه