شعری از آرزو رضایی مجاز


شعری از آرزو رضایی مجاز نویسنده : آرزو رضایی مجاز
تاریخ ارسال :‌ 31 فروردین 00
بخش : شعر امروز ایران

شعری از آرزو رضایی مجاز


تاریکی، متبرک بود
با دیوارهای سایه وُ شمایلی از خیال
که در آخرین وردهای روز زانو می‌زد.
اتاق تبرک بود، تاریکی
که ذهن معترف را سبک می‌کرد
و آیا شعر، تاریکی نبود؟
یاری دِه ایمان آوریم
از آسفالتی تا دهان اهالی
که امکان سپید خانواده را
به داغ وُ جز و وز قیر بدل می‌کند،
به پلک‌های بسته‌ی تو
که تولد مسکوت نور را
به مسیل رگ و خون داد
و سبدی سرگردان و زنده
در چشم‌هایت،
بالا و پایین می‌شود.
تو!
تو که قلمرو مغلوب را در لعنتی‌معاصر خطاب می‌کنی
و دست‌هایت
تحریف اعصار را عمومی کرد!
یاری ده ایمان آوریم
از استخوان لای زخم
که در صلبیه‌ی هر تن روشن است،
به استخوان تیره‌ی تو
که نشانه‌شناسی طبقه بود؛
با لباس فرم و بوی کارگری
با لباس‌های شبِ بوی کارگر
با ملکه‌ای در سر وُ زحمت‌کشی در پیشانی
که طاقت نان، متبرک بود!
خون از چهارسوق برادرکشی
نقشه‌ی مفهومی پس‌کوچه را
از انتزاع جنون بیرون آورده؛
در ساعت ده صبح
سایه‌ی داسی بدوی
بر هلالیِ کمر فرودست بود
و این، یک‌ربط تازه است.
به صورت‌بندی «ما» نگاه کن
که چگونه دست‌های رها را
چون بادی بر مدار برگ
در شاخه‌های اقماری می‌چرخانیم
و میوه‌ی آرزویی نیست!
بر دامن اقرار
با سر به سرِ شب،
آیا شعرِ تاریکی نبود
که گَلوت
به مخاطب دوران‌ها می‌گفت؟!
این حنجره‌ی توست
در اتاق‌های پایین‌‌دست
که مراتب را
چون آفتابی از خلال مه
تکه‌تکه بیرون آورده است
و آیا شعر
جذام صدای تو نیست
که ریخت شهر را پاشید؟
یاری ده ایمان آوریم
که زیبایی‌‌شناسیِ شیشه‌هایی در خطی ابدی!
مرا از نامِ خود آگاه ساز
که انگشت‌های بالاوامانده
از تجرید آینده
با مشت‌های مات برمی‌گردند.
در ساعت ده صبح
که قاعده، کف خیابان را
چون مادری از دست‌شده، دامنی کرد
و پرستاران روشنایی
در رنگ سرخ معتکف شدند،
یاری ده ایمان آوریم
قرمزیِ ما جگری‌ست
جنمی که از سرکشی نفت بیرون ریخته
و سوختِ آن ستاره‌ی مرده است
که سال نوری را در قرون ظلمات نشاند
و از مرگ
جز در تنظیم تن‌اش چیزی نخواست.
در ساعت ده صبح
کلمه، تنها شاهد عینی‌ست
که از ابتدا هست
و آیا خدا «بیرون» نبود؟
مرا از نام، خودآگاه ساز
ای چشم‌هات هنوز دو گودی روشن‌اند
با قاصدک مژه‌هایی از فردا،
که در درکات دوزخ
دلو تاریخ را تمرین می‌دهی!
ای بدنه‌ی خیابان در اندوه زندگی
که نای کوچک‌ات آن‌پایین
از سعد میدان‌ها نشسته ‌است!
آیا شعر
تردید کلمه،
در فعل "افتادی" نبود؟!

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :