شعری از سعید طلاجوی
تاریخ ارسال : 31 فروردین 00
بخش : شعر امروز ایران
باغهای معلق بابل
باغهای معلق بابل
اهرام ثلاثهی مصر
آبشارهای نیاگارا و آنجل
پیوندهای کیمیاییِ آلی و لاابالی
نیروی گرانشی و گریز از مرکز
تندیس رودس
و بانوی آتشبیاری
که میخواند برای آزادی دنیا رجز.
همین دیروز بود انگار
آن چهل سال پیش،
که اسطورههای دین و دانش را
از روی دانشنامهی جیبیام
که نقش مردی بر ماه بر آن بود
از بر میکردم به ذوق دانا شدن.
هشتساله کودکی در پی دانشِ چندینهزار سال
از دایناسور و نئاندرتال
تا صلیب و معراج و افتادن سیب
و پروازِ پدیدهای بی بال
به نام نیل آرمسترانگ.
ساقیِ باقی و کاشیِ آبی و آبگیر صافی
زیبایی روانِ آن خوشبوی بدنِ بی پیرهن
آن شیرینلبِ پاشیده به تن مُشک خُتن
مگر گذاشت؟
گذشتم از خیر ناسا
از غارهایِ کُهَن کَرتهایِ اِفِسوس
از موسی و مارکس
و دیگر راویان بنیانهای مرصوص
و خواندم با مارکِز و حافِظ از نقشهایِ مقصود
و نشستم بر لب آب و گذر عمر دیدم با یار، بی افسوس.
تا یافتم یافتم را
در دگردیسیِ بیژنگون-جوانِ ستبربازویِ مهربانچشمی دیدیم
که جادویِ ماندنش زوالش بود
به پیرمردِ خنزر پنزریِ همیشه منتظرالبوس
که نشسته کنار جویی بر نقش کوزهای شناور
که دربهدر است
در پیِ پری غمگینِ هشتاد سالهای
که هنوز نیلبک مینوازد در اقیانوس.
قصهای بود دراز گنجانده در روزگاری کوتاه
آغازش
بانگِ خروس
و انجامش
لبیک به صور نفوس...
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه