بررسی و تحلیل عناصر داستانی مدیر مدرسه جلال آل احمد
دکتر نادر ابراهیمیان


بررسی و تحلیل عناصر داستانی مدیر مدرسه جلال آل احمد
دکتر نادر ابراهیمیان نویسنده : دکتر نادر ابراهیمیان
تاریخ ارسال :‌ 17 آذر 99
بخش : اندیشه و نقد

مقدمه
 ادبیات داستانی (fiction)
 ادبیات داستانی یکی از شاخه‎های ادبیات است که امروزه به خصوص در جوامع غربی از اهمیتی به سزا برخوردار است و  توجه‎ی فراوانی بدان مبذول می شود . این توجه می تواند به خاطر انعطافی می باشد که این شاخه ی ادبی برای مضامین مختلف و بسیار متنوع نشان می دهد . همچنین برای مردم جذابیتی خاص دارد. در طول تاریخ و در اعصار مختلف مردم به انواع داستان – با توجّه به ویژگی های آن در هر دوره- علاقه نشان می‎دادند به نحوی که اگر داستان را در معنای عام آن در نظر بگیریم شاید برای نوشتن تاریخچه‎ی آن به تاریخ جوامع انسانی برگردیم « امّا امروزه آن چه از اصطلاح داستان مد نظر اهل فن است ، تنها چند قرن از پیدایش آن می گذرد و زادگاه ، محل بالش و رشد آن در اروپا بوده است .  داستان به معنای یاد شده در ایران در زمان معاصر و با انتشار « یکی بود ویکی نبود» از جمال زاده آغاز و با هنرنمایی بزرگانی چون هدایت ، آل احمد و... دنبال شد» .(میر عابدینی، 1387: 79-78)
 این شاخه ی ادبی هنوز در ایران آن جایگاه شایسته ی خود را پیدا نکرده است .
 تعریف ادبیات داستانی
 ادبیات داستانی در معنای جامع آن به « هر روایتی که خصلت های ساختگی و ابداعی آن بر جنبه ی واقعی و تاریخی اش    بچربد گفته می شود .» ( میر صادقی، 1377 : 34)
 از این رو باید همه ی انواع خلاّقه‎ی آثار ادبی را در برگیرد چه نظم و نثر، اما در عرف نقد امروز به آثار روایتی خلاّقه‎ی منثور، ادبیات داستانی می‎گویند.
 رابرت اسکولز داستان را این گونه تعریف کرده :« داستان، قصه ای برساخته است.» (اسکولز ، 1387 : 3)
 میرصادقی نیز داستان را این گونه بیان کرده : « داستان تصویری است عینی ازچشم انداز و برداشت نویسنده از  زندگی.»                  ( میر صادقی ، 1376 : 17)
 براهنی دراین باره می نویسد:« داستان را به یک معنی نوشته ای بدانیم که در آن ماجراهای زندگی به صورت حوادث مسلسل  گفته شود.» ( براهنی، 1362 : 40)
 پس بدین معنی داستان هم  حکایت ، افسانه و اسطوره خواهدبود ( خواه منظوم و خواه منثور ) و هم شامل قصه  به معنای امروزی آن یعنی رمان است .
 عناصر داستان
 برای بررسی  عناصر موجود در قصه ( داستان) ناگریز از ذکر اجزای متشکه‎ی نمایشنامه به ویژه عالی‎ترین شکل نمایشنامه یعنی تراژدی هستیم . زیرا که اغلب اصطلاحاتی که درباره‎ی قصه ( داستان ) به کار برده می شود، مربوط به تراژدی  است و این اصطلاحات قرن ها پیش – قبل ازآن که  قصه  به معنای امروزی به وجود آید – وجود داشت و به وسیله ی منتقدان، شاعران و نمایش نامه نویس ها به کار برده می شد. شش عناصر اصلی یا وجوه اشتراک تراژدی قدیم و قصه ی جدید از دیدگاه ارسطو  « طرح ، شخص یا شخصیت ، اندیشه ها، بیان ، آواز، صحنه سازی.» ( همان: 62)
 تفکیک کامل  اجزای قصه ( داستان) از یکدیگر غیر ممکن است . زیرا تمام اجزا و عوامل قصه آن چنان به یکدیگر مربوط هستند که نمی توان یکی  را از دیگران به کلی تجرید کرد و به عنوان یک جزء تنها و عامل مطلق مورد بررسی قرار  داد. به قول هنری جیمز« مگر شخصیت چیزی است جز آن چه حادثه ی قصه تعیین می کند؟ و مگر حادثه، چیزی جز تشریح و تصویر اشخاص داستان می تواند باشد؟» ( همان : 160 )
 در این مقاله به مهم ترین عناصر داستان زیر توجه ویژه خواهد شد و به تناسب اهمیت هر عنصر مورد بررسی قرار خواهد گرفت :
1-    دررون مایه 2-طرح (پیرنگ)3-شخصیت4-زاویه ی دید و روایت 5- صحنه 6- گفت وگوی 7-لحن
بخش اول :
درون مایه یا مضمون (Theme)
در صحبت  از  داستان ، توجه ما پیوسته به فکر و معنای حاکم بر داستان است و این توجه ، طبیعی و اجتناب ناپذیر است . زیرا شناخت عمیق عمل(Action) یا شخصیت های داستان منوط به درک و فهم فکر حاکم و مسلط بر داستان  یعنی « مضمون و درون مایه » است .میر صادقی درباره ی درون مایه می گوید :« ایجاد هماهنگی و وحدت را درون مایه در داستان بر عهده می‎گیرد.» ( میرصادقی، 1367 : 410)
به بیان دیگر هر داستان خوبی از درون مایه ، فکر و اندیشه ی ناظر و حاکم بر داستان شکل می گیرد ودرون مایه تمام عناصر داستان را انتخاب می کند. مانند شخصیت، عمل ، نتیجه ی حاصل از کشمکش و ...
 کشف درون مایه یا معنای یک اثر، مستلزم ایجاد ارتباط بین اثر و جهان بیرون آن است . پس بزرگترین مفسّر این است که دریابد مصالح درون مایه ای که کشف کرده است تا چه حد معتبرند اما نظر رابرت اسکولز:« یک داستان همیشه منحصر به فرد است، همیشه یک مورد خاص است . اگر ما هرچه غیر روایت، توصیف یا  گفت و‎گوی صرف را از داستان بیرون بکشیم به احتمال زیاد سرنخ هایی به دست می آید که در میان این سرنخ ها، بدیهی ترین  همان عنوان و موضوع اثر است.»                    ( اسکولز، 1387: 22)
 گاه موضوع و عنوان تفکر ما را درباره‎ی آن اثر به جهت خاصی هدایت می کند یا اهمیت عنصری خاص را در اثر مؤکّد    می سازد.
 باید دقّت کنیم که نباید درون مایه را با موضوع یکی گرفت و این دو را نباید به جای یکدیگر به کار برد . چنین اشتباهی موجب عدم فهم خواننده می شود و او را دچار سردرگمی و آشفتگی می کند.« درون مایه چیزی است که از موضوع به دست می آید.» ( میرصادقی، 1367 : 43)
 مصطفی مستور می گوید:« درون مایه فکر اصلی داستان و معنایی است که نویسنده به موضوع می دهد و به نوعی موضوع همان جهان بینی و  درون مایه مانند ایدئولوژی برگرفته از آن جهان بینی است.»( مستور، 1379: 30) مثلاً موضوع داستان های   « در رقص مرگ» بزرگ علوی و « آینه ی شکسته » از هدایت  هر دو عشق است . اما آن چه که این دو داستان را از هم متمایز می کند، درون مایه ی آن هاست .» ( میرصادقی،  1367 :42) که از موضوع به وجود آمده و تفسیری است از موضوع داستان که بر روند گسترش و تکامل داستان تأکید می کند.
نادر ابراهیمی تعاریف متنوعی از موضوع ارائه داده است که عبارتند از :« موضوع، واقعه‎ی مرکزی و اصلی داستان است . موضوع، آن اطلاع اساسی است که داستان نویس ، به خاطر انتقالش به مخاطب ، اقدام به خلق داستان می کند و موضوع، عملکرد های اصلی شخصیت یا شخصیت های داستان را در ارتباط با موقعیت نشان می دهد.» ( ابراهیمی، 1377 : 57 )
 درون مایه‎ی قصّه ها، برخورد بدی هاست، قهرمان ها آدم های خوب و نیک سرشت با ضد قهرمان و آدم های شریر            می جنگند و موضوع قصّه ها را به وجود می آورند.« درون مایه ی قدیمی و اساطیری، نبرد روشنی با تاریکی ، اهورامزدا و نیکی با پلیدی- متأثّر از تفکر زرتشتی – است، هسته ی اصلی بیشتر قصه هاست.» (میر صادقی ، 1367: 55)در حقیقت درون مایه زیر بنای فکری و اجتماعی قصّه ها، ترویج و اشاعه ی اصول انسانی ، برادری، برابری و عدالت اجتماعی است .
 بخش دوم :
 طرح (پیرنگ )  (plot)
« پیرنگ مرکب از دو کلمه ی پی + رنگ است. پی (pay) به معتای بنیاد، شالوده وپایه آمده ورنگ به معنای طرح و نقش . بنابراین روی هم « پیرنگ» به معنای بنیاد  و نقش و شالوده ی طرح است. » ( همان : 61)
 از قرن هجده میلادی تا به امروز قوانین پیرنگ پذیرش روزافزون یافته است . این قوانین تقریباً همان قوانینی است که ارسطو برای نمایشنامه های تراژدی عنوان کرده و داستان را یکی از اجزای  ششگانه تراژدی دانسته است . البته این نکته را باید در نظر داشت که ارسطو داستان را با پیرنگ یکی فرض کرده است .
 تعریف طرح
 ارسطو تعریف صریحی برای پیرنگ داده است و « پیرنگ را تنظیم کننده ی حوادث و تقلید از عمل دانسته است.»                 ( همان : 62) منظور از تنظیم کننده ی حوادث توالی طبیعی حوادث است نه  ترتیبی که ممکن است نویسنده با سلیقه و ذوق خود و با پس و پیش کردن حوادث به داستان دهد. تقلید از عمل  باید آغاز ، میانه و پایانی داشته باشد.
 میرصادقی  در تعریف طرح می گوید:« به هر قطعه ای که به توصیف شخصیتی ، صحنه ای یا حادثه ی واحد می پردازد طرح یا داستان واره می گویند. طرح ، خصوصیت و خصلتی خاص خود دارد.» ( همان : 199)
 ابراهیم یونسی می نویسد: « نقشه ی کار، رئوس مطالب یا چهارچوب داستان را طرح داستان می نامند.» ( یونسی ، 1388 : 11)
  در انتخاب طرح گفته اند که نویسنده باید طرحی را برگزیند که « 1- کامل و روشن باشد2- رشته ی حوادث و علل  منظم باشد3- دارای پیچ یا پیچ هایی باشد که به اوجی منطقی منتهی شود4-ساده باشد5- به عواطف و امیال آدمی مربوط باشد6- در بکر بودن آن سعی فراوان به عمل آید.» ( سعیدیان، 1353 : 72)
 عناصر ساختاری طرح ( پیرنگ)
 الف) گره افکنی: به هم انداختن حوادث و اموری است که پیرنگ داستان را گسترش می دهد.
ب) کشمکش : یکی از مهم ترین عناصر ساختاری پیرنگ است و به مقابله ی شخصیت ها یا نیروها با یکدیگر ، کشمکش  می گویند.
ج)  هول و ولا یا حالت تعلیق: با گسترش پیرنگ، کنجکاوی خواننده بیشتر می شود و شور و اشتیاقش برای دنبال کردن ماجرای داستان زیادتر. شخصیت اصلی یا یکی از شخصیت های داستان اغلب  همدردی و جانبداری او را به خود جلب       می کند و خواننده نسبت به سرنوشت او علاقه مند می شود . همین علاقه مندی نسبت به عاقبت کار آن شخصیت ، او را در حالت دل نگرانی و انتظار نگاه می دارد و چنین کیفیتی را در اصطلاح تعلیق یا هول و ولا می گویند.
د) بحران : نقطه ای است که نیروهای متقابل برای آخرین بار با هم تلاقی می کند و واقعه‎ی داستان را به نقطه‎ی اوج بزنگاه می کشاند، موحب دگرگونی  زندگی شخصیت یا شخصیت های داستان می شود و تغییر ی قطعی در عمل داستانی به وجود می آورد . این تغییر می تواند درجهت بهتر یا بدتر شدن وضع و موقع شخصیتی باشد و کار و عملی را متوقف یا متحول  کند.
هـ) بزنگاه یا نقطه‎ی اوج : لحظه ای است در داستان که در آن بحران به نهایت رویارویی و تعرض خودبرسد و به گره گشایی داستان بینجامد. نقطه ی اوج داستان ، نتیجه ی منطقی حوادث پیشین است، همچون آبی است که در زیر زمین جریان داشته و از نظر پنهان مانده است و جاری شدن آب روی زمین ، پایان  ناگزیر آن می رسد ، خواننده آن را می پذیرد .« به هر حال یک اثر ادبی ممکن است بزنگاه های متعددی داشته و بزنگاهی قوی تر از بقیه باشد و معمولاً این بزنگاه قوی بر بزنگاه های دیگر مقاوم است .» (میرصادقی ، 1377 : 44 )
و) گره گشایی: پیامد و ضعیت و موقعیت پیچیده یا نتیجه ی نهایی رشته ی حوادث است . نتجه ی « گشودن رازها، معماها، برطرف شدن سوء تفاهم ها ، پایان انتظارها در گره گشایی سرنوشت  یا شخصیت های داستان تعیین می شود . آنها به  وضعیت و موقعیت خودآگاهی پیدا می کنند، خواه این وضعیت و موقعیت به نفع آنها باشد یا به ضررشان .» ( همان : 297 – 295)
 بخش سوم :
 شخصیت (character)

 از پیرنگ که صحبت کردیم شاید تصور می شد که پیرنگ وشخصیت از هم جدا هستند اما در واقع، این دو مثل دو سر          « الاکلنگ» به هم مربوطند و از یک ماده و جوهرند. هیچ حرکتی نمی تواند در یک طرف ایجاد شود که در طرف دیگر انعکاس پیدا نکند و هر عاملی که بریکی از آنها تاثیر بگذارد، در دیگری نیز مؤثر می افتد.« اما بررسی شخصیت بسیار دشوارتر از برسی طرح « پیرنگ» است . زیرا شخصیت از پیرنگ، پیچیده تر ، پرابهام تر و متنوع تر است .» ( همان :181)
 « شخصیت (character) در لغت به معین خلق و خوی ، منش و در اصطلاح ادبیات داستانی و نمایشی ،کسی است که ساخته و پرداخته ی ذهن نویسنده باشد.» ( انوشه ، 1381 : 859 ) نویسنده برای ان که بتواند شخصیت های زنده و قابل قبولی عرضه کند باید شخصیت های داستان او باید در رفتار و خلقیاتشان ثابت قدم و استوار باشند مگر این که برای چنین تغییر رفتاری دلیلی داشته باشند و انگیزه ی معقولی داشته باشند و شخصیت ها باید پذیرفتنی و واقعی جلوه کنند .
 نویسندگان برای پرداخت مستقیم یا غیرمستقیم شخصیت های داستانی خود، معمولاً از سه ابزار توصیف، گفت و‎گو و آکسیون ( عمل ) است استفاده می کنند .  توصیف ابزاری برای شخصیت پردازی نوع اول یعنی ارائه ی مستقیم شخصیت از طریق شرح و توضیح راوی است . گفت و‎گو و آکسیون نیز از ابزارهای روش دوم، یعنی شیوه ی نمایش اند. واگویه های درونی نیز از ابزارهای شیوه ی سوم یعنی ارائه ی درون شخصیت است .

 انواع شخصیت
 شخصیت ها به دو دسته تقسیم می شوند:
 الف) شخصیت مدوّر« پویا» : شخصیتی است که از طریق اعمال ضد و نقیض و احساس های گوناگون ، دچار دگرگونی می شود و در مقابل موقعیت های مختلف رفتارهای مختلف از خود نشان می دهد.
ب) شخصیت مسطّح( ایستا) :  شخصیتی است راکد که در مقابل  حوادث همیشه رفتاری یکسان دارد و هرگونه ، رفتار بعدی اثر ناقص رفتار قبلی او نیست . حادثه در او چندان تأثیری ندارد .
 در خاتمه این بخش به این نکته اشاره می کنیم که قدرت شخصیت پردازی هر نویسنده، زاییده ی جست و جوی مداوم او در زندگی واقعی و تبدیل پدیده های آن به شخصیت داستانی است .
 بخش چهارم :
 زاویه ی دید(point  of view)

قصّه نویس هر قصّه‎ی خود را از دیدگاه خاصی می بیند . در واقع به تعداد قصّه های خود دیدگاه دارد زیرا» داستان همه‎ی قصّه ها به یک شکل روایت نمی شود و روایت داستان قصّه از ارتباطی که قصّه نویس به راوی و راوی با شخصیت ها و با خواننده پیدا می کند، ممکن می گردد.»  ( براهنی ، 1362 :197)
ساده ترین تعریف زاویه‎ی دید عبارت است :« متنی است که یک یا چند حادثه ی واقعی یا داستانی را نقل می کند و نقل کننده‎ای دارد که راوی نامیده می شود .» (انوشه ، 1381 : 691 )
 انواع زاویه ی دید یا زاویه ی روایت
برای گفتن داستان دو شیوه ی مناسب وجود دارد: شیوه‎ی سوم شخص و شیوه‎ی اول شخص مفرد .« در طریقه ی اول ، نویسنده خود را بیرون از صحنه ی داستان قرار می دهد.جریانات و وقایعی را که بر اشخاص داستان می گذرد به خواننده باز می گردد . در طریقه‎ی دوم ، نویسنده در جلد یکی از اشخاص می رود و وقایع داستان را انگار خود شاهد و ناظرشان بوده و در انها شرکت داشته است ، برای خواننده تعریف می کند.« ( یونسی، 1388 : 69) زمانی که داستان نویس ، شخصیت های داستانش را به عنوان سوم شخص در نظر می گیرد ،او را در نقش یک فرد آگاه و ناظر بر  همه چیزی کار می کند و در حقیقت « دانای‎کل » است و مثل این که برفراز تپه ای ایستاده، درونی ها و برونی های شخصیت های داستان را می بیند و از آن بالا درباره‎ی حوادث قضاوت می کند .
شیوه‎ی اول شخص بیشتر  مورد استفاده ی نویسندگان تواناست و بهترین داستان های جهان در همین شیوه نگارش یافته اند.      « داستان «دو مردی که شاه می بود» نوشته ی کیپلنیگ که به گمان  ولز یکی از بهترین داستان های جهان در همین شیوه ( با مقدمه ی سوم شخص ) گفته شده است .» ( همان : 72 ) اما این شیوه برای مبتدیان ، دشوار است .


 بخش پنجم :
صحنه (setting)

همچنان که زاویه‎ی دید در داستان به نویسنده اجازه می دهد که هرچه می خواهد ببیند و بر شخصیت های خاصی تأکید بورزد، نویسنده به شیوه ی دیگر نیز می تواند بر جزئیات پرمعنی تکیه کند آن شیوه ی « شرح و توصیف» است.این شرح و توصیف یا به وسیله ی خود راوی داستان یا توسط شخصیتی در » صحنه ی داستان» صورت می گیرد.
 صحنه ی داستان از نظر نویسنده و خواننده شایان توجّه ی بسیار است زیرا « بدون خصوصیت زمانی و فضایی محیط داستان، شخصیت در خلأ زندگی می کند ونویسنده قادر نخواهد بود که دنیای ذهنی خود را خلق کند.» ( میرصادقی ، 1367 : 294 ) گذشته از این حال هوا، فضا و رنگ ( اتمسفر) داستان نیز دچار اشکال می شود.
 « صحنه ی داستان چنان که از نام آن پیدا است ، محلّی است که وقایع  داستان در آن واقع می شود، به عبارت دیگر زمینه ای آن است که اشخاص داستان نقش خود را بر آن بازی می کنند،  محل وقوع داستان را ظاهراً فقط به یاری توصیف ساده می توان برخواننده منتقل ساخت ( یونسی، 1388 : 429)
 صحنه ی داستان زمان و عمل وقوع داستان است به عبارت دیگر زمینه و موقعیتی مکانی و زمانی است که اشخاص  داستان نقش خود را در آن بازی می کنند .
 صحنه ممکن است در داستان از اهمیت به سزایی برخوردار باشد و بر عمل و شخصیت های داستان تأثیر بسیار نیرومندی بگذارد.
 بخش ششم :
 گفت و گو (Dialogue)

گفت و گو، بنیاد تئاتر را پی ریزی می کند. امّا در داستان نیز یکی از عناصر مهم است . پیرنگ را گسترش می دهد، درون مایه را به نمایش می گذارد ، شخصیت ها را معرفی می کند و عمل را به پیش می برد.« صحنه ی داستان همچون صحنه ی تئاتر  است زیرا مثل  تئاتر ، تصویری روشن از عمل به دست می دهد و زندگی را پیش چشم می آورد.» ( میرصادقی ، 1367 : 319) از این نظر « صحنه » و « گفت و گو»  هم در تئاتر می آیند و هم در داستان.
گفت و گو عنصر مهمی از داستان کوتاه یا رمان را تشکیل می دهد. زیرا جزء مهمی از زندگی است . گفت و گو بخش اعظم داستان ها را به خود اختصاص می دهد . حتی در داستان هایی که تحرک و هیجانش  زیاد است و بر محور عمل جسمانی ، زور آزمایی و مسابقات می گردد، فقط درصد کمی از داستان به دویدن ، تیرانداختن ، کشتی گرفتن و.. می گذرد .و باقی  به گفت و گو درباره ی آنها سپری می شود.
 گفت و گو به معنای « مکالمه و صحبت کردن با هم  و مبادله ی افکار و عقاید است . درشعر ، داستان و ... به کار می رود . به عبارتی دیگر، صحبتی که در میان شخصیت ها یا به طور گسترده تر ، آزادانه تر در ذهن شخصیت واحدی درهر اثر ادبی صورت می گیرد، گفت وگو نامیده می شود.» ( میرصادقی، 1377 :199)
« گفت وگو یک از عناصر اصلی نقد ساختاری و نقد تفسری در داستان است . وبعد از عنصر شخصیت نیرو مندترین و بنیادی‎ترین عنصر ادبیات داستانی است .» ( فیض ، 1385 : 56 )
انواع گفت و گو
1-    گفت و گو دو طرفه یا چند طرفه (duologue)
گفت و گویی است که بین دو شخصیت و یا بین چند شخصیت صورت می گیردکه « ساده ترین نوع از انواع گفت و گو، گفت و گوی به شیوه ی پرسش و پاسخ است که غالباً به یک  پرسش و یک پاسخ منحصر می شود.» ( غلام ، 1382 : 35 )
2-     تک گویی (monologue)
« monologueبرآمده از دو واژه ی یونانی  monos ( تنها) و logos ( سخن) به معنی با خود سخن گفتن ( تک گویی) است که ابتدا در هر نمایش ( داستان  های منظوم) مطرح شده است .» ( فلکی، 1382 : 82)
انواع  تک گویی
الف) تک گویی نمایشی (dramatic momologue)
« شیوه ای در روایت شعر، نقل داستان و نمایش نامه است که با آن راوی برای مخاطب یا مخاطبانی که ساکت اند و خواننده آنها را نمی شناسد از سرگذشت و وضعیت خود سخن می گوید .» ( انوشه ، 1381 : 401 )
ب) با خود گویی یا حدیث نفس (soliloquy)
« soliloquy»از ترکیب دو واژه‎ی لاتینی solus ( تک و تنها) و logue ( سخن گفتن) تشکیل شده است به معنی خودگویی یا با خود حرف زدن .» ( فلکی ، 1382 : 56 )
« حدیث  نفس  در بدیع فارسی ، تجرید نامیده می شود و مترادف « خطابة النفس » است . گوینده از نفس خود یکی را مانند خود انتزاع می کند و او را مورد خطاب قرار می دهد.» ( همایی ، 1380 : 298 )
ج) تک گویی درونی یا گفتار درونی (interior monologue)
شیوه ای است در رویات داستان بدین ترتیب که « حادثه و ماجرایی در داستان اتفاق می افتد وبه مقتضای آن حادثه، واکنش و رفتاری از شخصیت داستانی  سر می زند و این واگویه های درونی مکمّل داستان و حکایت است .» ( انوشه ، 1381 : 118)
 بخش هفتم :
 لحن (Tone)

 می گویند : سقراط گفته است که : « انسان هر طور باشد، زبانش نیز همان طور است . این نکته را سقراط گفته یا نگفته باشد بدون تردید از نظر موضوعی که در پیش رو داریم ارزش دارد؛ زیرا که می توان آن را در دو جهت از نظر قصه گسترش داد و می توان گفت : اولاً شخصیت قصه هر طور باشد، زبانش نیز همان طور است . ثانیاً قصه نویس ( داستان نویس ) هر طور باشد، زبانش نیز همان طور است.» ( براهنی ، 1362 : 324)
 برای دریافتن لحن یک قطعه باید« به سرنخ هایی که در الگوی جملات و انتخاب کلمات هست ، توجه کرد و ضمناً باید کل  متن زمینه ی  داستان را هنگام خواندن ، در نظر داشت .» ( اسکولز، 1387 : 31) هرچه آثار بیشتری از یک نویسنده ی خاص بخوانیم در فهم لحن او مهارت بیشتر ی پیدا می کنیم . یعنی بهتر می توانیم  به درک سایه روشن های عاطفی که به معنای کلماتش رنگ های مختلف می دهند، نائل شویم .
 لحن می تواند صورت های به خود بگیرد . خنده آور، گریه آور ، جدی ، طنز و یا هر لحن دیگری که ممکن است نویسنده برای نوشتن داستانش بیافریند.« لحن در فضای تنگ عبارت از سبک و شیوه ی بیان  یک شخصیت است و در فضای باز عبارت است از سبکی که یک قصه نویس( داستان نویس) برای ارائه ی شخصیت هایش در جامعه ی زبان انتخاب می کند.»      ( براهنی ، 1362 : 325 )
 انواع لحن
 الف ) لحن عمومی   نویسنده ( لحن کلی ): لحن عمومی نویسنده که  تکیه بر روی سبک عمومی قصه نویس و جهان بینی او دارد.« که نشان دهنده ی نگرش نویسنده به داستان و اثرش و با درون مایه ی داستان در ارتباط مستقیم است .» ( انوشه، 1381 : 1210 )
 ب) لحن هر شخصیت ( لحن گفتاری شخصیت) : عبارت است از « قسمتی ازآن فضا که اور ا از متن عمومی  قصه     ( داستان) به عاریه می گیرد در رابطه ای که آنها با متن عمومی و سایر شخصیت ها پیدا می کند.» ( براهنی ، 1362 : 327)
 البته ممکن است یک شخصیت در مراحل گوناگون و در برخورد با دیگر شخصیت ها لحن های مختلفی داشته باشد .
 لحن بیان داستان باید استوار و ثابت باشد و نویسنده باید تلاش  کند که در طول داستان آهنگ بیان را حفظ کند مگر آن که درون مایه اش تغییر کند و دیگر این « لحن بیان داستان نیز باید با زمان و عصری که نویسنده درآن زندگی می کند، هماهنگی و همخوانی داشته باشد.» ( میرصادقی ، 1377 : 375 ) البته این توصیه ها وقتی صحیح است که نویسنده بخواهد از لحن داستان روال طبیعی و واقعی آن را بگیرد اما اگر منظور  دیگری داشته باشد. مثلاً جنبه ی طنز آمیز و نمادین آن را در نظر داشته باشد، لحن می تواند با موضوع شخصیت و زمانه اش همخوانی و هماهنگی نداشته باشد.
 عناصر انسان در داستان مدیر مدرسه‎ی جلال آل احمد :
 بخش اول : شخصیت

 یکی از ویژگی های مدیر مدرسه ، ساختار آن است و اولین مرحله در این ساختار ، ورود شخصیت اصلی  به محیط کوچک و محدود مدرسه است . او از محیطی بزرگتر ( اجتماع) فرار کرده و به  اینجا پناه آورده است . اما نکته ای  قابل ذکر این که هرگونه شخصیت پردازی در مدیر مدرسه خارج  از حال و هوای ایرانی نیست . اگر چه جلال آل احمد« درشیوه ‎ی پرداختن به شخصیت ها  به نوع شخصیت پردازی در داستان های غربی چشم داشته است اما این تأثیری پذیری در سبک است  نه در مضمون .» ( شکری ، 1386 : 389 )
 جلال درباره ی شخصیت پردازی در مدیر مدرسه می گوید:« ازفردیناندسلین در شخصیت پردازی داستان مدیر مدرسه الهام گرفته ام .» سپس می افزاید«من در مدیر مدرسه از کتاب «سفر به انتهای شب» تأثیر گرفتم.»(میرآخوری، شجاعی، 1376 : 193)
 با این همه اثرپذیری آل احمد از رمان « بیگانه ی آلبرکامو»  را نباید فراموش نکرد .
انواع شخصیت
1-    شخصیت های انسانی و غیر انسانی :
جلال آل احمد در داستان مدیرمدرسه فقط از شخصیت های انسانی بهره گرفته است . این اشخاص عمدتاً  نام خاص ندارند و از آنها با  عناوین کلی ( ناظم ، معلم ، دانش آموزان و.. ) یاد می شود. زیرا در بیشتر مواقع ذکر نام شخصیت ها ضرورتی نداشته و کمکی به پیشبرد ماجرا نمی کند .
2-    شخصیت های اصلی و فرعی :
شخصیت اصلی در این داستان ، همان مدیر است که دارای   دو ویژگی بسیار مهم اخلاقی است:
« اول آن که او منزّه طلب است به این معنا که به هیچ وجه نمی خواهد خود را آلوده ی تباهی  و فساد کند. دوم،شخصیت اصلی در فکر تغییر وضع  موجود به شکل فراگیر است .» ( شیخ رضایی، 1382 : 164)
گذشته از شخصیت اصلی داستان،کسانی هم که او را احاطه کرده اند؛«کم و بیش آن قدر که لازمه‎ی سیر سرگذشت است ، زنده و باروح اند.» ( پرهام، 1372 : 339)
 « ناظم» به عنوان مهمترین شخصیت ثانوی پس از مدیر مدرسه حضور فعالی در سیر داستان دارد و راوی ، ناظم را به عنوان یک شخصیت اداری به تمام معنی معرفی کرده است  و مهارت او را در اداره‎ی مدرسه نشان می دهد. در عین حال، به محیط خانوادگی ، میزان تحصیل و وضعیت مادی  ناظم اشاره نموده است :
 « سال پیش از دانشسرای مقدماتی درآمده بود. یک سال گرمسار و کرج کار کرده بود و امسال آمده بود این جا. پدرش دو تا زن داشته . از اولی دو تا پسر ، که هر دو چاقوکش از آب درآمده اند و از دومی فقط او مانده است  که درس خوان شده و...» ( آل احمد، 1387 : 21)
حتی استقلال در رفتار و کردار برای خود محفوظ می داند؛ حتی به خود مدیر اجازه نمی دهد که وارد حیطه ی اقتدار ناظم شود. از شاگردان بزرگتر مدرسه برای از پیشبرد اهداف خود استفاده می کند: « توی بچه ها مأمور هم داشت ...»( همان: 61 )
 « با شاگردان درشت ، روی هم ریخته بود که خودشان ترتیب کارها را می دادند...» ( همان : 26 )
« فراش جدید» که شاخص ترین شخصیت پس از مدیر و ناظم مدرسه است و او نقش تعیین کننده در داستان ایفا می کند. در مواقعی بسیار به کمک معلمین می‎شتابد و حل و فصل بسیاری از مسائل مدرسه، مهارت بی نظیر دارد. او نه تنها کادر مدرسه را در حلّ مشکلات یاری می کند،بلکه به عنوان بانک متحرکی هم درمی آید در مواقع تنگدستی و تأخیر در وصول حقوق ، به همه ی معلیمن مدرسه قرض می دهد:
 « در مدرسه ی ما ، فراش جدیدمان پولدار بود و به همه شان قرض می داد و کم کم بانک مدرسه شده بود .» ( همان : 63 )
مدیر درباره ی او می گوید :« اگر دو تا از معلّم ها تجربه و سابقه ی او ( فراش جدید را ) داشتند و اگر همه در کارمان پختگی او را داشتیم ، بچه های مردم یک ساله فیلسوف می شدند.»( همان :44)
 از شخصیت های ثانوی دیگر، « معلم کلاس چهارم » است که با توجه به  هیکل او ، مدیر او را چون مدیر کل می داند و او در بسیاری از مجلس های رسمی ، حرف زن مدیر بوده است که آخر با ماشین آمریکایی تصادف می کند و از صحنه خارج می شود . معلّم های کلاس های سه، پنج ، شش ، اول ، دوم ، فراش قدیم ، معلّم زن ، شاگردان و حتی مادر یکی از بچه های مدرسه که  در مقطعی ، داستان را تحت تأثیر خود  قرار می دهد:
 « روز اول که دیدمش ، دستمال آبی نازکی سرکرده بودو پیراهن نارنجی به تن داشت و تند بزک کرده بود... این بود که دفعات بعد دست به سرش می کردم اما او از رو نمی رفت سراغ ناظم و اتاق دفتر را می گرفت تا زنگ را بزنند و معلّم ها جمع شوندو...» ( همان : 86-85)
3-    شخصیت مخالف:
در داستان به نوعی شخصیت مخالف وجود ندارد. هرچند ناظم گاهی اوقات سرناسازگاری با مدیر دارد. اما او این ناسازگاری ها را به خاطر مدرسه و نظم آن تحمل  می نماید . به نظر می رسد مدیر همیشه با خود درگیر است و در اصل مخالف واقعی ، درون او است در شخصیتش  مبارزه ای در کار است بین آدمی که می خواهد راهش را بکشد و برود و کاری به کسی نداشته باشد و آدمی که می خواهد بماند و بجنگد: « شکست از این نیست که مدیر دیگر نمی تواند بگریزد و او می خواهد بجنگد اما حریفی درکارنیست و اگر هست به جنگ او نمی آید ، شکست این است .» (بهار، 1343 :280 )
4-    شخصیت های نوعی ( تیپ یا تیپیک):
آل احمد در مدیر مدرسه بسیاری از شخصیت ها را وارد داستان خود می کند . برخی از این شخصیت ها ، چهره‎ی کاریکاتوری دارند به طوری که هریک از آنها نماینده ی یک خصوصیت هستند و تاپایان داستان هیچ تغییر و تحولی      نمی یابند. تنها شخصیت واقعی این رمان که وحدت داستان پیرامون آن شکل می گیرد ، مدیر مدرسه است:
« مدیر ویژگی های تیپ روشنفکران متعهد اما ناامید را دارد و از این نظر می تواند وضعیت نسل آگاه و ناکام بعد از کودتای 28 مرداد را به نشان می دهد.» ( شکری ، 1386 : 392)
 مدیر مدرسه آل احمد تیپی است نسبتاً فردی که در پایان کاملاً به صورت یک فرد درمی آید . او کاملاً عوض می شود . او نماینده ی تمام مدیر مدرسه رشوه‎ده است.در پایان این داستان، دیگر نماینده ی مدیر مدرسه نیست بلکه مخلوق تصمیم است که با انتخاب فردی خود بدان است یافته است .« در واقع جز خود نماینده ی کس دیگری نیست .» ( براهنی ، 1362 : 291 )
البته ناظم ، معلّم ها و فراشان هر کدام نماینده تیپ نوع و دسته ی خود هستند و همگی در همان تیپ باقی می مانند. مثل معلّم کلاس پنج که نماینده ی تیپ  غربزده هاست.
5-شخصیت های قراردادی:
شخصیت های داستان چون ناظم ، فراش اول، معلم کلاس دو « دلقک» و... همگی شخصیت  قراردادی می باشند که ویژگی  نو و تازه ای در آنان دیده نمی شود . حتی خود مدیر هم گاهی ادای انسان های از هم چیز آگاه ، دانا و .. در می آورد . شخصیت قراردادی دارد.

6-شخصیت تمثیلی – نمادین :
این گونه شخصیت ها در این داستان یافت نمی شود چون داستان به شیوه ی رئالیستی می باشد.
7-شخصیت های ایستا و پویا :
در این داستان مدیر شخصیت پویایی دارد  که دگرگونی عظیمی در جهان بینی او به خصوص نوع دید او به مدیر مدرسه بودن ایجاد گردید که پایان کار او به استعفا از مدیریت انجامید . او با گذشت زمان و پیش از آمدن رویدادها و اتفاقات از صفات شخصیت نوعی اوکاسته و بر صفات فردی او اضافه می شود تا این که به فردیت  کامل می انجامد . بقیه ی شخصیت‎ها ، همگی ایستا هستند . البته باکمی اغماض معلم کلاس سه هم  شخصیتی پویا دارد . چون تغییراتی درتفکر و اندیشه‎ی او در زندان ایجاد می شود.
8- شخصیت های ساده و کامل (همه جانبه):
آن چه مدیر مدرسه را از سایر شخصیت ها متمایز می کند این است که او شخصیتی ساده و تک بعدی نیست . مدیر نگاه سطحی به امور و قضایا ندارد و نگاه گسترده ی او به او زندگی می بخشد.
 دیگر شخصیت ها،آدمک های یک بُعدی مقوایی باقی می مانند و«اگر حوادثی برای دیگر شخصیت هااتفاق می افتد به جای آن که به دگرگونی کامل آن ها منتهی می شود و به تغییر شخصیت « منِ » مدیر این داستان کمک می کند.»         (همان: 230) البته شخصیت مدیر، نکته ها و احیاناً ضعف هایی به همراه دارد . می بینیم مدیر کمی زیادی قهرمان است و  زیادی  برحق ، فهمیده می باشد.نقطه‎ی ضعفی که برای خود می شمرد . بیشتر در زمینه‎ی تعارف است .
شیوه های شخصیت پردازی
الف) ارائه‎ی صریح شخصیت ها با یاری گرفتن از شرح و توضیح مستقیم .
ب) ارائه‎ی شخصیت از طریق عملی شخصیت با کمی شرح و توصیف .
نمونه برای روش اول : توصیف مدیر از معلّم کلاس اول :
« معلّم کلاس اول باریکه ای سیاه سوخته بود با  ته ریشی و سرماشین کرده ای و یخه‎ی بسته . بی کراوت. شبیه میرزا بنویس‎های دم پست خانه و... » ( آل احمد، 1387 : 16)
نموه برای روش دوم  توصیف در مورد فقر دانش آموزان و خرابی جاده :
« گیوه توی آب سنگین می شود و اگر تند می رفتی به گل می چسبید و ازپا در می آمد. گذشته از دست های چغندر و لباس های خیس به مدرسه که می رسیدند- چشم اغلبشان هم سرخ بود. پیدا بود که باز آن روز صبح یک فصل گریه کرده اندو...» ( همان: 47 )
ج) روش سوم : مدیر با خود هم حدیث است زمانی که تصمیم جدی و قاطع بر مدیر شدن داشت : «تو اگر مردی» عرضه داشته باش ، مدیر همین مدرسه هم بشو .» ( همان :12) یا « برای  آدمی مثل من که از  قفس معلمی پریده بود، هر جایی می توانست بهشت باشد و هر کاری باب میل . این بود که شال ویراق کرده ، پریدم وسط گود.» (  همان : 13)
ابزارهای شخصیت پردازی
 توصیف (  مربوط به روش اول )، گفت و گو و آکسیون  « عمل » ( مربوط به روش نوع  دوم است )  در ضمن  واگویه های درونی نیز از روش سوم یعنی ارائه ی شخصیت است که با مثال ذکر شد.
موجز و کوتاه بودن وصف  یکی از وجوه هنری آل احمد در پرداخت شخصیت های داستانی است . به هر حال  از وصف نویسنده از افراد  در رمانش به توصیف درونی  شخصیت ها دست نمی یابیم . البته قابل ذکر است این اشخاص را از زاویه‎ی دید راوی ( مدیر) می بینیم و درباره ی آن ها تا اندازه ای می دانیم . اما این  شناخت در واقع کامل نیست ، زیرا همه‎ی تصویر هایی که از آن ها ارائه می شود، تند ، شتاب زده و در اغلب مواقع کاریکاتوری است و نقش شخصیت پردازی جلال در همین مسئله- ظاهر اشخاص  معیاری برای ارزشیابی آن ها قرارگیرد- نهفته است ولی در کل مؤثر، گویا، ماندنی و فراموش نشدنی است.
 توصیف شخصیت
 دو مثال از توصیف ظاهری و رفتاری اشخاص :
 توصیف معلّم کلاس چهار:
 « معلّم کلاس چهار خیلی  گنده بود. دوتای یک آدم حسابی . توی دفتر اولین چیزی  بود که به چشمه می‎آمد. از آنهایی که اگر توی کوچه ببینی خیال می‎کنی مدیر کل است . لفظ قلم حرف می زد... » ( همان : 14)
 توصیف ظاهری شاگردان مدرسه :
« لکه ها ماشین شده بود و بعضی ها یخه‎ی سفید داشتتند و پای بیشترشان گیوه بود. ده دوازده تایی از آنها لباسهاشان به تنشان زار می زد.» ( همان : 18)
 بخش دوم : روایت و زاویه ی دید
داستان از زبان مدیر مدرسه و  از دیدگاه اول شخص مفرد روایت می شود . انتخاب این زاویه‎ی دید درونی به شیوه‎ی راوی ( قهرمان) زمینه‎ی مساعدی است که برای بیان عقاید و خصوصیات شخص مدیر تا به این ترتیب زمینه‎ی مساعدی برا ی بیان عقاید و.. شکل بگیرد  و رویداد و حوادث قابل لمس و طبیعی تر جلوه کند.
« البته از معلمی هم اُقم نشسته بود، ده سال الف  و ب درس دادن و قیافه های بهت زده ی بچه های مردم برای مزخرف ترین چرندی که می گویی... و استغنا باغین و استقرا باقاف و سبک خراسانی و هندی و قدیم ترین شعر دری و  صنعت ارسال مثل ورد العجز... و از این مزخرفات ؟ دیدم دارم خر می  شوم.» ( همان : 8)
دلائل موفقیت مدیر مدرسه از دیدگاه روایت ( راوی)
 دلائل موفقیت مدیر مدرسه را این گونه می توان بیان نمود که روای مدیر مدرسه دقیقاً همان آل احمد، نویسنده است و همین یکی  بودن راوی و نویسنده باعث شده نویسنده وقایع داستان و افکار راوی را به دقت حس کرده باشد وبتواند آنها را به خوبی  توصیف کند و اما دلیل یک بودن راوی و نویسنده چه چیز می تواند باشد؟ شاید ساده ترین پاسخ آن است که داستان با زاویه‎ی دید اول شخص نگاشته شده است  ولی این پاسخ بدون شک اشتباه است. زیرا بدیهی است در هر داستانی با زاویه‎ی اول شخص ، راوی و نویسنده لزوماً یک نیسند .  پاسخ دیگر می تواند با استفاده از شواهد بیرون از متن داده شود و می دانیم که آل احمد نیز معلم بوده است و مانند راوی یک سالی از معلمی دست کشیده و به کار مدیریت پرداخته است . حتی شباهت های بیشتری هم بین آنها وجود دارد. آل احمد ازفرزند بی نصیب بوده و این امر دغدغه های فکری او را        می ساخته است.
راوی داستان نیز ، بی فرزند است و این موضوع  در اولین  برخوردش با بچه ها برای آنها عنوان می کند:
«مدیر خیلی دلش می‎خواست یکی از شما رابه جای فرزند داشته باشد و حالا نمی‎داند با این همه فرزند چه بکند.»(همان: 19)
 اما این شواهدبیرون از متن نیز دلائل مستحکمی برای یگانگی راوی و نویسنده نیست . مهم ترین دلیل این یگانگی ،یکسان بودن تفکرات راوی و نویسنده است .راوی مدیر، تقریباً دارای تفکرات آل احمد است . نوع نگاه او به دیگران، به آموزش و پرورش، به امریکایی ها  و... همگی در مطابقت تام با نگاه آل احمد، آن طور که در آثارش منعکس شده است، می باشد .پس یگانگی نویسنده و راوی باعث می شود که  نویسنده تسلط بسیاری بر اندیشه و رفتار  راوی داشته باشد وبه خوبی به آنها منتقل کند.
 انواع « من» نویسی به زبان ادبی
1-    در این داستان من نویسی نویسنده به وضوح به چشم می خورد . زیرا در داستان ، خود به ذکر حوادث و توصیف وقایعی می پردازد که بیش از این ، خود به صورت مستقیم با آنها روبر بوده است و از نزدیک لمس کرده است .«و این نوع از من نویسی را تقریباً معادل ادبیات تجربی experimental  دانست .» ( شیخ رضایی، 1382 : 66) این نوع من را در تمام داستانش چه در توصیف ها به طور شخصیت ، به طور توصیف مکان و زمان و چه در مسائل دیگر به وضوح        می توان یافت .
2-    نوع دیگر از « من نویسی» در این داستان وجود دارد . به این معنا که « جلال آل احمد علاوه بر آن که در داستان حضور فکری دارد مجال سخن گفتن و اظهار نظر را از سایر شخصیت ها می گیرد و خود یکه تاز میدان می باشد ( تک صدایی).»   ( همان : 68 ) البته این سنگینی حضور من نویسنده را در بسیاری از داستان هایش می‎توان مشاهده کرد. حضور او در داستان چنان سنگین است که گویا حرف حساب را تنها از زبان او می توان شنید و شخصیت های دیگر که اغلب نیز در سطح تیپ پرداخته شده‎اند، هیچ سخن قابل تأملی برای گفتن ندارند.(مانند مثال هایی‎که دربخش شخصیت ذکر شد.)
3-    نویسنده به عنوان فردی صاحب فکر و اندیشه در داستان خود حضور دارد و درلابه لای آن ( مثلاً از زبان یکی از شخصیت ها) به بیان نظریات ، افکار و احساسات خود  در باب موضوع می پردازد ( مثل مدیر)
چند نمونه مثال ازمن نویسی زاویه ی دید درونی و زاویه ی اول شخص :
« از درکه وارد  شدم ، سیگار دستم بود و زورم آمد سلام کنم همین طوری دنگم گرفته بود قد باشم... و سیگارم را توی زیر سیگاری براق روی میزش تکاندم ... فقط خاکستر سیگار من زیادی بود . مثل تفی در صورت تازه تراشیده ای ...»          ( آل احمد ، 1387 :16)
 درباره‎ی دیر کردن معلّم بریانتین زده با خود نجوا می کند:« مگر او آدم نبود؟ او هم لابد قرضی دارد ، دردی دارد، غصه ای دلش را می خورد . مگر یک جوان بریانتین زده ی لنگر به سینه بسته نمی تواند تنها باشد ؟ شاید اتوبوسش دیر کرده ، شاید راه بندان بوده ... به هر صورت در دل بخشیدمش .» ( همان : 28 )
زاویه‎ی دید و دوم شخص :
 در مدیر مدرسه به گونه ای که دوم شخص ، شخصیت اصلی داستان باشد، مشهود نیست اما آن جا که متن جنبه ی شفاهی و خطابی دارد، احساس می شود از روایت دوم شخص استفاده کرده است  که بهتر است به آن زاویه ی دید( خطابی – نمایشی) اطلاق شود زمانی که مدیر با خود صحبت می کند و خود را مورد خطاب قرارمی دهد ( مثال در موضوع بعدی، مسئله‎ی اعتراف)
دو موضوع مهم مدیر مدرسه با توجه به روایت و زاویه ی دید :
 با توجه به زاویه ی دید و روایت ، دو موضوع مهم در مدیر مدرسه به چشم می خورد که در آثار پیشین آل احمد کمتر نمونه ای می توان برای آن یافت :
 اول : نوع نگاه راوی ( نویسنده) به انسان های پیرامونش  است . او از موضعی بالا و در جایگاه فردی که خود را بسیار بالاتر از دیگران می بیند،به آنها نگاه می کند . او به خود اجازه می دهد تا در اولین آشنایی با هر فرد با ذکر چند و یژگی او ، او را در دسته ای قرار داده و برایش حکمی صادر کند( مثل معرفی افراد مدرسه به طور نگاه مرشدانه)
دوم : مسئله ی دیگری که در مدیر مدرسه به چشم می خورد و در کارهای آل احمد تازگی دارد،  مسئله ی  انتقاد  از خود و اعتراف به خطاهای راوی داستان ( نویسنده) در پاره ای از مواقع ، پس از آن که خطایی انجام می دهد به انتقاد از خود      می پردازد یا به خطاهایش اعتراف می کند.
 اما چند نمونه مثال :
 هنگام ملاقات معلّم کلاس سه ، به جرم سیاسی در زندان ، بعد از احوال پرسی به خود می گوید :
« دیگر چه بگویم ؟ بگویم چرا خودت را به دردسر انداختی ؟ دیگر چه بگویم؟ دیدم چیزی  ندارم ، خداحافظی کردم و او را با معلّم حساب تنها گذاشتم و... » ( همان : 118)
 در مورد هیکل معلّم کلاس چهار بعد از تصادف با خود بگو مگو دارد:
 « آخه چرا ؟چرا این هیکل مدیر کلی را با خودت این قدر، این ور آن ور بردی تا بزنندت؟ تا زیرت کنند؟ مگر نمی دانستی که معلّم حق ندارد این قدر خوش هیکل باشد؟ مگر نمی دانستی .» ( همان : 75 )
 ساخت روایت در داستان
 از میان ساخت های چهارگانه روایت ( ساخت برون گرا، درون گرا ، فراگرا و همگرا) به نظر می رسد ، داستان مدیر مدرسه براساس گروه سوم یعنی ساخت فراگراست نه خواننده می داند و نه شخصیت داستانی .

بخش سوم : طرح (پیرنگ )
« طرح داستانی مدیر مدسه با «سقوط » آلبرکامو کاملاً همانند است .« ( دستغیب ، 1371 : 65 )
 مدیر به مرور با مدرسه ، معلّمان ، شاگردان و خانواده های آنان آشنا می شود . همزمان با این آشنایی ها، داستان به آرامی گسترش می‎یابد . حادثه ها یکی  پس از دیگری از راه می رسند و طرح ، داستان را می گسترانند . هر حادثه  پدید آورنده‎ی حادثه ی بعدی  می شود و همین به داستان تداوم و هماهنگی می بخشد . هر حادثه مدیر رابا گوشه ای از دشواری کار آشنا می کند.
 انواع پیرنگ ( بسته یا باز)
 داستان مدیر مدرسه پیرنگ باز است . زیرا نظم طبیعی حوادث برنظم ساختگی و قراردادی آن غلبه دارد.
 عناصر ساختاری طرح در داستان مدیر مدرسه
الف) گره افکنی :
 در رمان مدیر مدرسه این گره ها دیده می شود : دیرآمدن بعضی از معلّم ها و خلل در کلاس داری ، کتک زدن دانش آموزان به وسیله ی ناظم ، زندانی شدن معلّم کلاس  سه ، تصادف معلم کلاس چهار و عملی نشدن خواسته ی مدیر در انجام درست امتحانات.
 ب) کشمکش :
احساس می شود کشمکش بیرونی ، آن چنان وجود ندارد . هرچند گاهی ناظم موافق تصمیمات مدیر نیست و نیز مخالفت های با تصمیمات مدیر از داخل مدرسه و خارج آن می شود . اما کشمکش واقعی ، کشمکش ذهنی و درونی مدیر با خودش است که یک تنه می خواهد جلوی همه ی فسادها ، رشوه خواری ها ، بی نظمی ها را بگیرد و ایستادگی کند و درآخر کار به این نتیجه می رسد که نمی تواند.
ج) هول و ولا  یا حالت تعلیق :
 هول و ولا به آن صورت در داستان مدیر مدرسه دیده نمی شود مگر این که خواننده به سبب  عدم همکاری عوامل اجتماعی ، طبیعی و .. با مدیر ، همدردی کند ، خواننده می خواهد بداند که وقتی بودجه‎ی مدرسه نصف می شود ، مدیر چه کار می کند یا زمانی که می خواهد امتحانات را به خوبی اجرا کند ، مدیر چه تدابیری می اندیشد آیا موفق می شود ؟کلاً در  همه ی کارها ، نگران مدیر است.
د) بحران :
 زمانی است که دو دانش آموز در اواخر سال تحصیلی رابطه برقرار می کنند و افتضاح این رابطه ، نقطه‎ی عطف مهمی در مسیر داستان و عامل اساسی در تسریع سیر نزولی حوادث و تشدید کشش آن است .


 هـ) نقطه ی اوج:
 در ادامه‎ی کار آن دو دانش آموز ، مدیر که در سراسر داستان با کتک کاری و خشونت مخالف بوده است، اعصابش  به کلی به هم ریخته و کنترل خود را از دست می دهد و تصمیم می گیرد که شاگرد خطاکار را در مقابل شاگردان و کادر مدرسه به شدت تنبیه سختی کند.
 «جلوی روی بچه ها کشیدمش زیر مشت و لگد و بعد سه تا  از ترکه هارا که فراش جدید فوری از باغ همسایه آورده بود به سر و صورتش خرد کردم.چنان وحشی شده بودم که اگر ترکه ها نمی رسید پسرک را کشته بودم.» ( آل احمد، 1387: 123)  
و) گره گشایی :
بعد ز کتک کاری آن دانش آموز خطا کار و رسیدن اخطاریه به دست مدیر شکایت از طرف پدر دانش آموز کتک خورده  مدیر تصمیم قطعی می گیرد که استعفا  دهد. اما جرقه ی اصلی این استعفا  قبل از کتک کاری به وجود آمده بود که پدر شاگرد مفعول به مدیر گفته بود:« اگر من مدیر مدرسه بودم و همچه اتفاقی می افتاد  شیکم خودمو پاره می کردم . خجالت بکش مرد ! برو استعفا بده . تا اهل محل نریختن تکیه تکیه ات کنند  دو تا گوشتو ور دار و در رو . بچه های مردم میان این جا‎که درس بخونن  و حسن اخلاق . نمیان که ...» ( همان : 122)
بنابراین این به روشنی می توان دید که استعفا ی مدیر مدرسه ، پایان داستان است اما پایان کار نیست :« قهرمان کتاب به راه ادامه  می دهد و خواننده می تواند چشم به راه بماند  تااو را در صحنه ی دیگری از زندگی در کتابی دیگر باز ببیند.»            ( دستغیب، 1371 : 67 )
 بخش چهارم : گفت و گو
 گفت و گو از نظر ساخت و محتوا
 گفت و گو از نظر ساخت و محتوا از تنوع فراوانی برخوردار است و به عنوان یکی از ابزارهای روایت در کنار توصیف و آکسیون به نویسنده این امکان را می دهد که شخصیت های داستان های خود رابه سخن وا دارد، اطلاعات مشخصی را به مخاطبین ارائه دهد و داستان رابه صورتی زنده به پیش ببرد.
 انواع گفت وگو
الف) دو طرفه  و چند طرفه : دو نمونه از گفت گویی که بین دو شخصیت در داستان  صورت می گرد:
» رئیس فرهنگ که اجازه ی نشستن داد نگاهش لحظه ای روی دستم مکث کرد و بعد چیزی را که می نوشت تمام کرد... رونویس را با کاغذهای ضمیمه اش زیر و رو کرد و بعد غبغب انداخت و آرام  و مثلاً خالی از عصبانیت گفت : جا نداریم آقا . این که نمیشه هر روز یک حکم می دند  دست یکی ... حوصله‎ی این اباطیل را نداشتم  حرفش را بریدم که : ممکنه خواهش کنم زیر همین ورقه مرقوم بفرمایید؟» ( آل احمد ، 1387: 50 )


 نمونه‎ی دیگر:
« دیروز عصر یکی از بچه های کلاس چهار دو تا کله قند آورده به او فروخته درست مثل این که سرکلاف رابه دستم داده باشد . پرسیدم : چند؟  دو تومنش دادم آقا . زحمت کشیدی . نگفتی از کجا آورده ؟ من که ضامن بهشت و دوزخش نبودم آقا .» ( همان : 81 )
 ب) تک گویی : همان  با خود سحن گفتن است ( انواع تک گویی : نمایشی ، درونی ، حدیث نفس یا خودگویی)
 در داستات مدیر مدرسه ،  تک گویی آن به صورت حدیث نفس  یا با خودگویی می باشد و شخصیت  داستانی  افکار و احساسات خود را برزبان می آورد . در بخش شخصیت و بخش زاویه ی  دید مثال هایی از این نوع ذکر گردید . اما دو نمونه مثال دیگر در مورد معلم کلاس چهار :
« و یک مرتبه به کله ام زد که : مبادا خودت چشمش  زده باشی ؟ و بعد : احمق خاک بر سر ! بعد از سی و چند سال عمر تازه خرافاتی شده ای ! » ( همان : 71 )
 « عجب روزگاری ... چشم داری احمق ؟ می بینی  که هیچ نشانی از تو ندارد؟ انگ کارخانه های فیلم برداری  را روی پیشانی اش می بینی ... خیال کرده  بودی دلت را خوش کرده بودی . گیرم که حسابت درست بوده ... » ( همان : 73 )
 بخش پنجم : صحنه
 زمان و محل  وقوع داستان به عبارت دیگر زمینه و موقعیتی مکانی و زمانی است که اشخاص داستان نقش خود را در آن بازی می کنند  .
 نقش زمان در مدیر مدرسه
 وقتی که از عنصر زمان صحبت می شود ، مجموعه ای منظور است که بخشهای مختلفی از جمله که عصر ، دوره ای از تاریخ کشوری ، سال ، ماه ، هفتم و شب و روز را در بر می گیرد . زمان داستان مدیر مدرسه یک زمان خطی است که براساس توالی و تسلسل عناصر زمانی بیان می شود.
 در فصل اول : گذشته کاری مدیر مدرسه را حکایت می کند . آغاز زمان و حرکت داستانی را می سازد.
در فصل دوم : راوی زمان حوادث داستانی را این گونه بیان می دارد: « قبل از این که زنگ آخر را بزنند و مدرسه تعطیل بشود آمدم بیرون برای روز اول خیلی زیاد بود. » ( همان :27)
 در فصل سوم هم می گوید:
 فردا اول صبح رفتم مدرسه . بچه ها با صف هاشان به طرف کلاس ها می رفتند و ناظم چوب به دست توی ایوان ایستاده بود.»     ( همان :27)
 تسلسل  زمانی داستانی به همان صورت ادامه می یابد و در فصل ششم ،‎راوی زمان حوادث را این گونه بیان می کند:           « اواخر هفته ی دوم  فراش جدیدآمد...» ( همان : 46 ) در فصل هفتم ، راوی  برای تشخیص مقطع زمانی ،  عنصر نمادین  به کار می برد :« بارندگی که شروع  شد...» ( همان :47) به همین صورت ، راوی زمان وقایع داستان خود را تا واپسین فصول داستان مشخص می کند . در فصل هیجدهم ،  هنگامی که حوادث داستان به اوج خود می رسد ، زمان وقایع پایانی رمان به این صورت بیان  می شود :
« اول اردیبهشت ماه جلالی وکوس رسوایی سر دیوار مدرسه .» ( همان : 121)
بنابراین در رمان » مدیر مدرسه » قالب زمان به دقت ، سرآغاز و سرانجام داستان را ترسیم می کند، گویا عنصر زمان ، مهم‎ترین عنصر حاکم براین داستان است. نقطه ی اوج داستان (climax)  با حادثه ی رسوایی که اول اردیبهشت در مدرسه رخ می دهد، به وجود می آید:
 « این حادثه امید مدیر در اصطلاح و تغییر اوضاع را به بن بست می‎کشاند اما شکست از این نیست که مدیر مدرسه نمی تواند با اوضاع مقابله کند.و بلکه در عدم وجود زمینه ی مناسبی برای پافشاری برمقابله و مبازره ی سرسختانه است .»      ( فدوی ، شکری ، 1386 : 414) ( یعنی نبود وقت زمانی برای مدیر و عدم جبرانی وادامه ی کار ) .
 حرکت زمانی در داستان
 زمان در داستان مدیر مدرسه ، حرکتی رو به پیش دارد . یعنی زمان روایی داستان با زمان تاریخی آن همسویی دارد. منظور از زمان تاریخی ، زمان وقوع  حوادث و رویدادها و میزان به طول انجامیدن آن در یک داستان از یک سو و از سوی دیگر موقعیت زمانی خاصی است که  رویدادهای داستان  از ظرف زمان است .
 نقش مکان در داستان
 جلال از یک فضای محدود و سربسته حکایت نمی کند بلکه محیط مدرسه را به عنوان یک فضای زنده و پرحرکت اجتماعی معرفی می کند. نویسنده به خوبی نشان میدهد که « مدرسه یک کتاب خانه ی ساکت ، آرام و دربسته  نیست و هرگز نمی تواند از تأثیر تلاطمات  و تشنّجات محیطی مصون  بماند و سرّ موفقیت او در همین است .» ( پرهام ،  1337 : 78 )
 الف) توصیف  صِرف مکان : راوی اتاق رئیس را با نوع طنز  آشکار توصیف می کند:
« روی میز پاک و مرتب بود. درست مثل اتاق مهمانخانه ی تازه عروس ها ، هر چیز به جای خود و نه یک ذره گرد ، فقط خاکستر سیگار من زیادی بود .» (آل احمد ، 1387 : 10 )
 در توصیف سالن به طنز : راوی در توصیف سالن طنز تلخی به کار برده است:
« درست مثل اتاقی در بسته که بخاری اش را دیروز  خاموش کرده باشند... ستون ها که چه کلفت بود و سنگین و بار فرهنگ را عجب خودش به دوش کشیده بود .» ( همان :12)
ب) توصیف به غیر از مکان صِرف: به غیر ازمکان و زمان ؛ توصیف محیط کلی شخصیت ها چون محیط روحی ، اجتماعی ،مقتضیات  عاطفی ، احساسی و... در داستان هم وجود دارد.
 نمونه :
 یاداوری بی توجهی به انسان بیمار:« مرده شور این مملکت رو ببرن . ساعت چها تا حالا از تن این مرد معلّم کلاس  چهار خون میره ، حیفتون نیومد؟...» ( همان : 71 )
 حالت غرور ناظم را به هنگام راه رفتن به تصویر می کشد:
 » ناظم بکوب بکوب از پلکان آمد پایین. همین یک روزه صدای پایش را شناخته بودم مطمئن و از خود راضی . زمین  و زمان را می کوبید و راه می رفت انگار تمام آجرها فقط برای خاطر پاهای او سینه  های خودشان را صاف روی زمین پهن کرده اند .» ( همان :29)
 بخش ششم : درون مایه و موضوع
 موضوع  مدیر مدرسه را می توان در قالب پرداخت همیشگی  جلال آل احمد به مسائل اجتماعی  جای داد . داستان به بخش های مختلفی از اجتماع می پردازد .« آموزش و پرورش ، سیاست ، ورود امریکایی ها به کشور و رخنه ی آنها در همه جا، مبارزات حزبی و منحرف کردن مبارزات سیاسی از جانب دولت ،علم شده است .»  ( شیخ رضایی ، 1382 : 157 )
 که راوی در بسیاری  مواقع این بخش ها را کندوکاو می کند . حرف های خود را که بی شباهت شعار نیست .هم با داستان همراه می نماید.
برای به وقت دیدن محتوای داستان باید نگاهی به این آدم ( مدیر) و  موفقیت نویسنده در خلق این شخصیت انداخت:« آل احمد به روانکاوی شخصیت عصبی راوی ( مدیر) توجه بسیاری دارد. مدرسه 234 دانش آموز دارد که اکثراً از طبقه ی پایین اند . مدیر همچون مدیران مدرن دیوان سالار ، نظارت کلی دارد . اما در کارهای انسان دوستانه مداخله ی مستقیم می کند، از انجمن محلی برای تهیه ی کفش و لباس بچه های بی بضاعت کمک می گیرد ، معلم سیاسی کلاس سه بازداشت می شود و تلاش می کند که حقوقش قطع نشود ، معلم کلاس چهارم ، زیر ماشین امریکایی ها می رود و در بیمارستان از سستی  و اهمال کارگزاران خشمگین می شود و از کوره به در می رود ...»( تسلیمی ، 1383 : 17)
 دقت نویسنده و انگشت نهادن او بر دردهای اصلی جامعه ، عریان سازی واقعیت های تلخ زندگی و معضلاتی که طبقات پایین اجتماع با آنها دست به گریبان اند، از ویژگی های محتوایی داستان مدیر مدرسه است .« البته فسادهای اداری دستگاه فرهنگ و آموزش همچون رشوه خواری  ، اختلاس ، توصیه ، عزل و نصب های غیرقانونی و مسائل دیگری چون فقر ، جعل و فساد اخلاقی که تجسمی از جنبه های منفی نظام آموزشی آن دوران ایران می باشد، واقعیت های  تلخی است که درون مایه های اصلی مدیر مدرسه را می سازد و آل احمد را در رویا رویی با واقعیت های موجود جامعه قرار می دهد.» ( شکری ، 1386 : 383)
 انواع درون مایه ( صریح و غیر صریح )
 به نظر می رسد داستان مدیر مدرسه براساس درون مایه ی غیر صریح و غیر مستقیم پی ریزی شده است . در پایان این قسمت، گفتن این نکته ضروری است که مدیر مدرسه نشان دهنده ی یک سلسه ی بی عدالتی های اجتماعی است که « یکی از نمودهایش در رابطه ی بین مدرسه و انجمن محلی ، آموزگاران و طرز کار اداری، توخالی بودن درس ها ، استعداد  شکوفا نشده‎ی کودکان و... آشکار می شود .»( دستغیب ، 1371 : 63) رشوه گیری ، فقر ، وحشت کودکان از مدرسه و... با صحنه  سازهای کوتاه نشان داده می شود.

 

 بخش هفتم : لحن
 زبان و لحن مدیر مدرسه در مطابقت تام با نوع نگاه آل احمد به جهان و اندیشه های اوست . مدیر مدرسه اولین اثر داستانی آل احمد است که در آن به روشنی می توان نثر خاص او را مشاهده کرد. آل احمد تا پیش از این و در داستان های کوتاه، فاقد نثر خاصی و به اصطلاح امضا دار بوده است و تنها در پاره ای از جملات ، رگه هایی از نثر خاص او به چشم می خورد و مدیر مدرسه ، اولین  نشانه ی بروز این نثر است. در این داستان، «راوی دارای نثر و لحنی عجولانه ، پرشتاب و با توضیحاتی بیرونی است . حال آن که فضا و اتفاقات داستان نیازمند تأمل بیشتر کند وکاوهایی درونی در ذهنیات شخصیت هاست .»      ( شیخ رضایی ، 1382 : 156 ) امری که نوع دیگری از نثر و ضرباهنگ را می طلبد . چنانجه گفتیم مدیر مدرسه ( جلال ) نگاه مرشدانه و از بالا به اطراف و شخصیت ها دارد و یکی از عواملی  که بزرگ ترین سهم را در این نگاه مرشدانه‎ی راوی (نویسنده) دارد نثر و سخن اوست. راوی با جملاتی کلی در مورد آن قضاوت می کند:«گویا خود او بر فراز کوه آلپ ایستاده و به راحتی می تواند برای برای دیگران حکم صادر کند.»(همان:158)شاید بهترین مثال ازچنین نگاه مرشدانه ی سریع و حکم صادر کننده ، صحنه‎ی آشنایی مدیر با معلم  های جدید و قضاوت امور در مورد  هر کدامشان باشد:« معلم کلاس دو کوتاه و خپله بود و به جای حرف زدن جیغ می زد... داد می زد که دلقک معلم هاست .» ( آل احمد ، 1387 : 12)
 انواع لحن
الف) لحن عمومی و کلی : مانند: داشتن لحن مسخره آمیز به رئیس فرهنگ جدید .
« چایی را که خوردم ورودی همان کاغذهای نشاندار دادگستری  استعفا نامه ام را نوشتم و به نام همکلاسی پخمه ام که تازه رئیس فرهنگ شده بود  دم در پست کردم .» ( همان :132)
 لحن احترام آمیز همراه با طنز نسبت به اعضای انجمن محلی :
« بله طبق اظهار تمایل خود آقایان خدمت رسیدیم ... واین که هرچه باشد ما هم زیر سایه ی آقایانیم و تصدیق می فرمایید که خوشایندنیست آقازاده همدرس بچه هایی باشند که نه کفش دارند و نه کلاه ....» ( همان :52)
 ب) لحن گفتاری شخصیت ها :
مدیر :« بفرمایید آقا . بفرمایید ، بچه ها منتظرند.» (همان : 24)
 دکتر به مدیر گفت :« آقا کی باشند؟... مرا می گید آقا ؟ من هیشکی . یک آقای مدیر کوفتی .» ( همان : 72)
تناسب لحن با موضوع و مضمون در داستان
 لحن کلی اثر با درون مایه ی آن ارتباطی تنگاتنگ دارد و هر موضوع و مضمون لحن خاصی خود را می طلبد . اگر چه لحنی که در داستان به کار برده می شود به قوه ی خالقه ی خود نویسنده  مربوط است اما از طرفی سخت به درون مایه‎ی مضمون و موضوع داستان وابسته است.بسته به نوع موضوع، لحن هم همان گونه است. جدی ، خنده دار ، طنز آمیز، شوخی و...


 نتیجه گیری
جلال آل احمد تا اندازه ای که نوع داستان هایش اجازه می دهد به عناصر داستانی ، پایبند بوده است . او شخصیت های  داستان های خود را با استفاده ازشیوه های صریح و غیر صریح به ما معرفی می کند و به خصوص از میان ابزار شخصیت پردازی،  از توصیف شخصیت ها به خوبی بهره می برد که نمونه ی بارز  این توصیف در « مدیر مدرسه » به خوبی جلوه گر است.
 گفت و گو در همه ی داستان هایش تقریباً به وضوح دیده می شود . اما در رمان داستان » مدیر مدرسه » جایگاه ویژه ای دارد. لحن رمان  « مدیر مدرسه » به طور کلی به گونه ی جدی ، استوار ، شفاف ، تند و تیز همراه با طنز است .
 روایت در « مدیر مدرسه » بر پایه ی زاویه ی دید اوّل شخص است . آل احمد در صحنه پردازی و درون مایه ی  داستان        « مدیر مدرسه » تقریباً موفق و سربلند است یعنی به خوبی  توانسته زاویه های  زمان و مکان و  ...  را به تصویر بکشد و افکار و اندیشه های پنهان خود را در قالب درون مایه با توجه به اوضاع زمانه اش بیاورد .
 متأسفانه طرح ( پیرنگ ) داستان های بلند جلال آل احمد از جمله « مدیر مدرسه » ضعیف می باشد و براساس چارچوب داستان نویسی ایرادهایی برآن وارد است یعنی عناصر طرح در آنها به خوبی پرداخته نشده است ( چون کشمش، بحران،نقطه‎ی اوج و...) این گونه به نظر می رسد که طرح داستان « مدیر مدرسه » از سایر داستان های بلندش قوی تر و محکم تر است .
 بدون هیچ شکی داستان های بلند جلال آل احمد متأثّراز آثار غیر داستانی او به خصوص کتاب « غرب زدگی » اوست که این داستان ها ، وسیله ای در جهت انعکاس واقعیت های دردناک اجتماعی است.

 

 


منابع و مآخذ
 1-  آل احمد ، جلال ( 1387) مدیر مدرسه ، چاپ چهارم ، تهران : نشر معیار علم.
2- ------- ، (1387) نون و القلم ، چاپ اول ، تهران: آدینه ی سبز.
3- آل احمد ، شمس (1369) از چشم برادر، چاپ اول ، قم » انتشارات کتاب سعدی
4- ابراهیمی ، نادر (1377) ساختار مبانی ادبیات داستانی ، چاپ اول ، تهران : حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی .
5-اسکولز ، رابرت (1387) عناصر داستان ، ترجمه ی فرزانه طاهری ، چاپ سوم ، تهران : نشر مرکز .
6- انوشه ، حسن (1381) دانشنامه ی ادب فارسی ، جلد 2 ، چاپ اول ، تهران : نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
7- براهنی ، رضا (1362) قصه نویسی ، چاپ سوم ، تهران : نشر نو.
8-  بهار، شمیم (1343) «مدیر مدرسه و نون و القلم جلال آل احمد » ، اندیشه و هنر ، دوره ی پنجم ، شماره ی چهارم .
9- پراین ، لارنس (1373) تأمّلی در باب داستان ترجمه ی محسن سلیمانی ، چاپ اول ، تهران : حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی .
10-پرهام ؛ سیروس (1337) « مدیر مدرسه‎ی جلال آل احمد» شماره 9 ، تهران : نشر صدف.
11- تسلیمی ، علی ( 1383 )گزاره هایی در ادبیات معاصر ایران ( داستان) ، چاپ اول ، تهران : نشر اختران
12- داد ، سیما ( 1378 ) فرهنگ اصطلاحات ادبی ، چاپ سوم ، تهران : مروارید.
13- دستغیب ، عبدالعلی (1371) نقد آثار جلال آل احمد ، چاپ اول ، تهران : نشر ژرف .
14- دهباشی ، علی (1378 ) یادنامه ی جلال آل احمد ، چاپ اول ، تهران : نشر به دید .
15- سپانلو ، محمد علی(1366) نویسندگان پیشرو ایران ، چاپ دوم ، تهران : نشر نگاه
16- سعیدیان ، عبدالحسین (1353) دانشنامه ی ادبیات ، چاپ اول ، تهران : انتشارات ابن سینا .
17- شیخ رضایی ، حسین (1382) نقد و تحلیل و گزیده ی داستان های جلال آل احمد ، چاپ سوم ، تهران : نشر روزگار .
18- غلام ، محمد (1382) « شگردهای داستان پردازی در بوستان »، مجله ی دانشکده ی ادبیات دانشگاه تبریز ، سال 46 ، شماره ی زمستان .
19- کزازی ، میر جلال الدین و حسین سبزیان (1388) فرهنگ نظریه و نقدی ادبی ، چاپ اول ، تهران : مروارید .
20- میرصادقی ، جمال (1360) قصه ، داستان کوتاه ، رمان ، چاپ اول ، تهران: نشر آگاه .
21- ----- ، (1367) عناصر داستان ، چاپ دوم ، تهران : انتشارات شفا .
22-  ----- ،(1376) ادبیات داستانی ، چاپ دوم ، تهران : انتشارات علمی .
23- ------ ، و میمنت ( ذوالقدر ) (1377) واژه نامه‎ی هنر داستان نویسی ، چاپ اول ، تهران : کتاب مهناز.
24- میر عابدینی ، حسن( 1387) صد سال داستان نویسی ایران ، جلد 1 و 2 ، چاپ پنجم ، تهران : نشر چشمه .
25-همایی ، جلال الدین (1380)، بلاغت و صناعات ادبی ، چاپ هجدهم ، تهران : نشر هما.
26- یونسی ، ابراهیم(1388) هنر داستان نویسی ، چاپ دهم، تهران : نشر نگاه

 

 

Abstract     
 The elements of Jalal Al-e Ahmad,s "Head of the school" has been studied in this article.
[These elements include character, narration, point of view, plot, dialogue, scene, content and tone. These elemente show that this story is of a great importance considering the characteristics of the story in addition  to its content value. of course, Jalal,s impatience in narrating some parts of the story demonstrates his haste, and because of this he ignores some details. But he notices the structure and necessary elements of the story. He uses various narrative ways to create an attractive story. His stories are based on linear narration and most of their events happens chronologically. The narration of this story is based on the potht of view of first person singular of " Iwriting". Jalal introduces and describes his characters by means of both direct and indirect ways. He use three tools of character,s description, dialogue and action. Dialogue in "Head of the School" is worth a lot. Total tone of  this story is serious ,straight forward, clear, sharp and satiric.
The characters,speech tone is suitable for this kind of story.
When Jalal describes the scenes, he pays much attention to the time and place of the events. In many cases he expresses the scenes briefly and pleasantly.
On the whole the essence and content of this story is meaningful. The plot of the story is not very strong but is pithier than Jalal,s other works.
Key words: story, point of view, character, plot ,dialogue, tone ,Head of the School, Jalal Al-e Ahmad.  

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :