شعری از نازك الملائكة
ترجمه ی محمد حمادی
تاریخ ارسال : 1 اردیبهشت 99
بخش : ادبیات عرب
وبا
شب آرام گرفت
به صدای پژواک نالهها گوش میسپارم
در قعر ظلمت، به زیرِ سکوت، برای مردگان
فریادهایی بالا میگیرند، هولناک میشوند
اندوهی میجوشد، شعلهور میشود
پژواک آهها در آن سکندری میخورد
در هر دلی التهابی نشسته
اندوهانی به کوخی سوتوکور
به هر جا روحی در تاریکی فریاد برمیآورد
در هر جا صدایی میگرید
این همان است که مرگ پَرپَرش کرد
مرگ است وُ مرگ است وُ، مرگ
ای اندوه فریادگر نیل که از کار مرگ ضجه میزنی
سپیده بردمید
به صدای پای رهگذران گوش میسپارم
در سکوت بامداد، سراپاگوش، به خیل سوگواران مینگرم
ده جانباخته، بیست جانباخته
نشمار، به مویهگران گوش بسپار
صدای کودک بینوا را بشنو
مردهاند، مرده، بیشمارند بیشمار
مردهاند، مرده، فردایی نمانده است
به هر جا جسدی افتاده، سوگواری بر آن ناله میکند
نه ترحیم و نه حتی دقیقهای سکوت
این همان حاصل دست مرگ است
مرگ است وُ مرگ است وُ، مرگ
بشریت از کار مرگ شکوه میکند
وبا
اجساد پرپر شده را در مغاک هراس همراهی میکند
در خاموشی ابدیتِ سنگدل، آنجا که مرگ داروست
بیماری وبا برخاست
نفرتی پیاپی جاریست
دشت پاک و پرنشاط
فریادزنان و مضطرب سقوط کرد
صدای مویهگران را نمیشنود
صدای چنگالهای وبا در همه جا پیچید
در کوخ دهقانان، در خانه
چیزی جز فریادهای مرگ نیست
مرگ است وُ مرگ است وُ، مرگ
مرگ در هیئت سنگدلانهی وبا انتقام میگیرد
سکوت تلخ است
و چیزی جز پژواک تکبیر به گوش نمیرسد
حتی گورکن هم جان داد و یاوری نیست
مؤذن مسجد مُرد
کیست که مرده را رثا کند
چیزی جز صدای آه و ناله نماندهاست
کودکی در فقدان مادر و پدر خویش
با دلی ملتهب از شعلهی غم میگرید
و بیگمان، فردا روز این بیماری بیرحم او را خواهد بلعید
چیزی به جا نگذاشتی ای شبح وبا
مگر اندوهان مرگ
مرگ است وُ مرگ است وُ، مرگ
ای مصر، احساسم را درید مرگ.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه