نگاهی به رباعیات ایرج زبردست
دکتر علی تسلیمی
تاریخ ارسال : 13 دی 98
بخش : اندیشه و نقد
شاید که زمان نباشد و من باشم
(نگاهی به رباعیات ایرج زبردست)
دکتر علی تسلیمی
گفتهاند که ضربهی رباعی در مصراع چهارم زده میشود. پرسش این است که شاعر چه میخی باید بکوبد تا از دیگری متفاوت و اثرگذار باشد؟
خیام میخ آخر را با کیفیت یا کمیت زمان میزند؛ در برابر کمیت پوچی و گذر رنجآور زمان کیفیت شراب را پیشنهاد میکند و برعکس. این ساختار واقعی رباعیهای اوست، اما عطار و مولوی مشکل خود را با کیفیتِ معناگرایانه حل میکنند. اگر سرگردانی و حیرانی در آثارشان دیده شود، نه به خاطر پوچی زمان که میگویند به خاطر درک نارسای انسان از حقیقت هستی است. خیام به شراب تکیه میکند. معاصران او به عشق نیز تکیه میکنند، اما شاعران عارف به شراب و عشق معناگرایانه رو میآورند.
ایرج زبردست اگرچه به همهی آنها نظر میکند، پیرو هیچکدامشان نیست و اگر گاهی در آنها وارد میشود، عبور نیز میکند. نمونهاش دربارهی خیام است که میگوید: «یک کوزه به جای سنگ قبرم بگذار»
یا این رباعی ژرف فلسفی ـ ادبی:
هستی نفس ساعت سرگردانیست
در ثانیهها دلهرهی پنهانیست
تسبیح قیامت است در دست زمان
هر دانهی آن جمجمهی انسانیست
در اینجا به گونهای به خیام نزدیک میشود، اما در رباعی بعدی، شاید به تأثیر از معنیگرایان، از او فرا میرود، زیرا خیام هستی و زمان را با هم یگانه میداند، اما در اینجا هستی از زمان رها شده است:
شاید که زمان نباشد و من باشم
پیدا و نهان نباشد و من باشم
شاید نه زمین، نه ماه باشد روزی
شاید که جهان نباشد و من باشم
ایرج زبردست از گذشتگان فراروی میکند و شعرهای فردی و اجتماعی خاص خود را با ساختارهای ویژهاش میسراید. هر رباعیسرایی ضربهی نهایی خویش را به شیوهای میزند و ضربهی پایانی زبردست با ساختار تقابلی است. در گذشته شاعران از تضاد، طباق و تناسب بهره میبردند، اما به تقابل ساختاری نمیپرداختند. در رباعیهای زبردست، تضادها، پارادکسها و تقابلها نه تنها چشمگیر هستند، بلکه ساختاری تقابلی پدید میآورند؛ آن هم تقابلهایی که شگفتی میآفرینند. هماکنون فهرستوار به برخی از تقابلها اشاره میکنم تا نشان دهم که واژگان وی حتی آنجایی که در ساختار تقابلی قرار ندارند، دارای این ظرفیت هستند؛ آیینه در این مصراع پایانی از شعر، شکستنی است:
از خویش غریبانه گسستند مرا
گفتند همیشه بیریا باید زیست
آیینه شدم باز شکستند مرا
اما در رباعی دیگر وارونهی شکسته شدنش، باز ظرفیت آینه نامیده شدن را دارد. نگاه کنید به این رباعی که شاعر به زیبایی به نیمای شکسته، اما به درستی ناشکسته تقدیمش کرده است:
صدقای سرودِ شهرِ راز آینه است
با سنگدلانِ سنگ در دست بگو
آیینه اگر شکست... باز آینه است
در مصراع پایانی رباعی دیگر، هم باد را «اسیر هرچه بادا باد» می خواند و هم اسارت را در برابر و در عین حال همسوی «هرچه بادا باد» که در مواقع آزاد بودن طرح میشود، قرار میدهد:
ما خاکِ عبورِ ناکجا آبادیم
ما فلسفهی گذشتن از خویشتنیم
بادیم و اسیرِ هر چه بادابادیم
تقابلهای متضادگونه و تناقضآمیز دیگر که در همه جای این رباعیها پراکندهاند، از جمله بدین قرارند:
«هم با همه باش و هم جدا از هم باش»، «افلاتون هم با دیدن چشمان تو شاعر میشد»، (در مدینهی فاضلهی افلاتون، شاعران جایی نداشتند)، «هر گمشدنی، کلید پیدا شدن است»، «من خواب تو را دیدم و بیدار شدم»، «بیداری من خواب تو را میبیند»، «ای چشم تو را بستم و دیدم خود را»، «آنقدر تهی باش که لبریز شوی»، «آزادی بسیار گرفتارم کرد»، «من آن خبرم که بیخبر میآید»، «هرسمت خدا بود و خدا سمت نبود»، «من تشنهتر از آب ندیدم تشنه»، «جایی برسم که هیچ هم آنجا نیست»، «دیدم که زمان پشت سرم جا ماندهست» (همین زمان که جا نمیماند و همه را جا میگذارد)، «افتاد نیفتاد، نیفتاد افتاد»، «آبش ندهند تا ابد میروید»، «من تشنه چنانکه آب دنبال من است»، «یک کوزه به جای سنگ قبرم بگذار» (جانشینی دو چیز متضاد)، «کورش تو بهپا خیز که ما در خوابیم» (دارای تقابلهای درونمتنی و برونمتنی)، «خورشید در آسمان ولی باز شب است»، «آنقدر که غرق گشته دریا در من»، «جاییست که در من است، اما دور است»، «در فاصله میتوان به هرچیز رسید»، و تقریباً همهی رباعیهای شاعر دارای واژگان تقابلی هستند و دستکم ظرفیت آن را دارند.
آری عنصر غالب رباعیهای شاعر ساختار تقابلی است، این ساختار تازگی ندارد ولی تزریقش در رباعیها ساختاری تازه میآفریند. ایرج زبردست در این سمت و سو ساختارهای متعارف را عمیقاً شکسته است. شاعر در سوگ صادق هدایت که باید در برابر مرگ زانو میزد، سخنی هیجانآور میگوید:
آمیزهای از جنون و تنهایی بود
روزی که تو را خاک در آغوش کشید
زانو زدنِ مرگ تماشایی بود
2/5/1398
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه