شعری از فرشاد سنبلدل
تاریخ ارسال : 5 آبان 98
بخش : شعر امروز ایران
تلقین
شعر من را اینور آب روی دست میبرند
چمدان تو را آنور
لا اله الا الله
یکی اکو اینور چاله یکی هم آنور
و قاسمی بیاید و جلد را بذارد روی مجموعهی اول
دیر میکند
تا حلوا بزند / زنگ بزند خودم دست میبرم زیر لاله
هنوز نازم و شمرده میخوانم: هنوز مهاجری؟ _آری
اما اگر بیاید قاسمی/ زنگ بزند/ بگوید سلام بگوید سلام
اگر بگوید کی میرسید تا کفن بگوید برید
اگر بگوید که چاپ نمیشود /چه کند؟ برود؟ کجا؟
من هم نمیتوانم که خفتش کنم که نرو شاعر یا نمیر
اگر بگوید دانشکدهی ادبیات تا با بچههای ارشد که گندشان بزند پرید
نه آقا! اصلاً همین را که میخوانده میمرده
و بنده خدا میگفت: «سگ ندانم که بوده است» اما صدای شعر کردنش بچههای دانشکده را هار میکرد
و بنده خدا استادم میگفت: «و این منم که میافتم نه تو فروگاه من ای فروگاه من بی تو» و مُرد
و قبر خالی میبست
چمدان پر از مجموعه را رد میکرد
امّا برای شما بوق میزد _بزند
اگر بگوید: کجایید؟ بگوید :جلد را بذاری رسیدم.
تا داشت میرفت محترم میشدم
و اینقدر محترم میشدم که وقتی دوستی داشت میرفت میگفتم:
پس برای این بوده!
مثلاً هر بار محترم میشدم
از خط قرمز لبهی سکو عقب میکشیدم
و تا داشت میرفت میرفتم تو
تو فکر میکنی که مترو نمیرود تنها؟ فروگاه من! ای آقا!
بالاخره «من هم مخاطب خودم را داشتم»
بالاخره تا کرج
وگرچه سیسال گاهی «فقط مخاطب خودم را داشتم»
حالا شعر من را از یکی اکو میبرند بیرون
و سلام تو از یکی میآید تو
به چه دردم خورد؟
از طرف دیگر، چه میدانی چقدر به چاقوی یارو فکر میکردم؟
چمدان پر از یارو را بفرست
فروگاه من با امام همپهلوست و پارک حسابش جدا و با امامم جداست
حتی اگر بگوید تو چراغ آبی و دونِ قرمزش هم کرده بفرست
بفرست و منتظر باش تا یارو بفرستد دنبالت تا فروگاه من تو
با دستهی تمیز و به به ! چه گلزده
با لبهی چه صیقلی ، چه عروس
یا در کمری چه باحال
میفرستد یارو دنبالت و شعر را به کشتن میزند
فرداش شعر من را روی دست میبرند
چمدان تو کجاست؟
بعد دوباره قاسمی ست
عصبی که میشود از دست میرود
مرتب میرود برای سفارت نامه میبرد امّا با همین یارو
دیده بودم که میگویم
خلاصه تا کوچه درختی توی هم بودند و قاسمی نامه مینوشت
یکهو برگشت سمت من_ که بن بستم_ و داد زد: دوباره آمریکا
و بعد هم سر تخت دو باره آمریکا
و بعد هم با من چه دست بسته چه باز بلند میکردند دوباره آمریکا
به روی شانهی خلق دوباره آمریکا
و بعد فهمیدم که نامه از من بود:
«سلام یار قدیم هنوز مهاجری؟
( شروع نامه همین/و بعد از اینجا هم/سرود اول مهر/حیاط دانشگاه/ و قص علی هذا)
تو حال کن امّا همین ورق نامه که مینویسم را
بدم به دست بچه های ارشدش چه میشود؟
خیال کن که نامهام به دست تو نمیرسد چه میشود؟ چه میشود؟
پس این منم ؛ نه؟ پس این منم که بن بستم نه تو.»
یارو نامه را سریع جمع میکرد وَ هار میشد وَ مُهر میزد
یارو قشنگ بود
و میگذاشت روند اداریاش طی شود
و عاشق لبهای قلوهایاش بشود وَ رد بدهد
تازه نگفته بودم از هنرهای خیابونیش
رقص چاقوش
اسپری های قشنگیش از سر به تن از تن به دیوار
و با از روی همین دیوار شروع کرده میکروفن از برای حضار ایّاب به شعر کردن آن سالهاش
برش داشتند شاعران و ناشرون
جلد آخر را گذاشتند رویِ روش
حال اینکه رد شده از بارکد آخرین خیابان فرشاد
و قیمت را گذاشته وَ رفته.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه