درباره ی هوشنگ گلشیری
مهران عزیزی


درباره ی هوشنگ گلشیری 
مهران عزیزی نویسنده : مهران عزیزی
تاریخ ارسال :‌ 13 مهر 98
بخش : اندیشه و نقد

درباره ی هوشنگ گلشیری

از تاریخ ولادت و مرگ و شرح زندگی و آثار و کتاب ها می گذرم که تمام این ها با جستجوی نام هوشنگ گلشیری به راحتی در دسترس است.
دیدن حقیقت گلشیری  به نظر می رسد اندکی سخت باشد و گلشیری، دانسته یا نادانسته، خواسته یا ناخواسته، خود نیز به این سخت بودن دامن زده است. گلشیری بیش و پیش از آن که منصفانه نقد شده باشد و در تاریخ ادبیات معاصر در جای درست خود قرار گرفته باشد ، از یک سو به شدت و چشم بسته ستوده شده است و از دیگر سو به همان مقدار نکوهیده.
محمدرضا سرشار در بخشی از گفت و گویش در باب داستان نویسی و داستان نویسان معاصر، عملاً به نقد سرزنش آمیز گلشیری پرداخته است و آنچنان که از گزاره ها و ارجاعات و استنادات گفتگو برمی آید گاهی کم و بیش درست هم گفته است؛ هر چند که خود سرشار هم از سوی دیگر بام افتاده است؛ هم در این گفتگو و هم در زندگی ادبی اش، اما آن جا که صحبت از نقد و منتقدان گلشیری می کند، ناچار باید پذیرفت که حق می گوید. گلشیری نه نقد شد و نه اگر نقد شد پذیرفت. گفته می شود که او نقدهایی را که بر داستان هاش می شده است، پیش و پس از نوشته شدن جرح و تعدیل و هدایت و برایشان چهارچوب و محدوده تعیین می کرده است.
در این که گلشیری داستان نویس مؤثری است در داستان ویسی معاصر و مدرن و حتی پسامدرن فارسی، تردید نباید داشت، اما این تأثیر چه بوده است و تا کجا؟
گلشیری در داستان نویسی، یک فرمالیست است؛ یک شکل گرا، فرم گرا ، ساختارگرا و خودش خیلی جاها این را گفته است و خود، شاید تنها خود را، صاحب نبوغ دانسته¬است و این جسارت متکبرانه، خیلی ها را رو در رویش قرار داده است.
گلشیری ادبیات را برای ادبیات می دانست و می خواست و شاید بتوان از این منظر او را با خاقانی در بعضی قصیده هاش مقایسه کرد. انگار که عکس هیچ را قاب مرصع گرفته باشند و گذاشته باشند روی طاقچه برای تماشا.
شاید این که انتظار داشته باشی ادبیات در خدمت یک ایدئولوژی باشد یا تمام تلاشش انتقال مفهومی نوعاً متعالی باشد یا مثلاً هر شعر و داستان و رمان و محصول ادبی، نتیجه ای اخلاقی یا هر حاصل معنایی ای غیر از صورت و فرم و ظاهر اثر داشته باشد ، امروز دیگر از مُد افتاده باشد یا نویسنده و خواننده ی متن های اینچنینی به تاریخ پیوسته باشند اما انصافاً سی و چند سال واگویه و از خود برای خود گفتن و در تنهایی خویش نشستن و در چنبر فرم ماندن و در توهم نبوغ زیستن و مثلاً از شازده احتجاب به جن نامه رسیدن هم دیگر خیلی تلف شدن است.
گلشیری معتقد بود که شازده احتجاب خوش اقبال ترین اثر اوست ولی شاید بشود گفت که او در تمام دوران نویسندگی اش عملاً فقط شازده احتجاب را نوشت و هر آنچه که پیش و پس از آن نوشت در مرتبه ی نازل تری به لحاظ فرم و محتوی قرار دارند و او هر چه کرد نتوانست از شازده احتجاب رد بشود. هر چه که قبل و بعد از شازده احتجاب نوشت یا مقدمات تولد شازده است یا سوگواری پایان و بسته شدنش و همه در همان فضای شازده احتجاب است و به همان سترونی که رمان و شخصیت های شازده احتجاب هست.
داستان های گلشیری را به زحمت می توان خواند و پیش رفت. داستان را شروع می کنی و با خودت و زمین و آسمان کلنجار می روی و گلشیری خودش را به تو تحمیل می کند و در پیچیدگی هنرمندانه و به شدت بیهوده ی فرم و تکنیک به تمسخر می گیردت و خرسند است که از تسلط کم نظیرش به فن و پیچ و خم داستان نویسی و زبان و نثرش شگفت زده می شوی ولی آخرش می پرسی که چه؟ این سؤال آزارنده با تو در تمام داستان های کوتاه و بلند گلشیری از ابتدا تا انتها هست.
گلشیری را وقتی می توان بیرون از سایه ی سنگینش دید که ثقل زبان و پیچیدگی فرم داستان هاش در ترجمه به زبان دیگر بدل می شود به هیچ، به غبار.
گلشیری خودش معیار نقد دیگران است برای خودش و این لاجرم از نویسنده ای که خود را ولی فقیه ادبیات و نهنگ برکه¬ی خُرد داستان نویسی معاصر می داند، انتظار هم می¬رود و باید با این مقدمات توقع هم داشت که خودش متر و معیار و سنجه باشد و دیگران را ، همه ی دیگران را، متکبرانه بگذارد در ترازویی که ناگزیر ناراست خواهد سنجید. از محمود دولت آبادی بگیر که گلشیری، نقال می خواندش تا رضا براهنی که پُرگو و دیگران را به همین ترتیب. در جدال نقش با نقاش به سیمین دانشور می پردازد و در همان مقدمه¬اش کار را تمام می کند و یکسره دانشور را زیر سایه ی سنگین جلال می داند و می-خواند و توجهی هم به تیراژ و استقلال و اهمیت سووشون ندارد. همان جا ایراد می¬گیرد که یکی از داستان های دانشور کپی دست چندم از تمهیدات داستانی دشتی است ولی خودش در کریستین و کید، صرف نظر از فرم، مشق دشتی می¬کند.
در شازده احتجاب، گلشیری به زوال اشرافیت پرداخته است و در فضایی که می توانست به تعریض و تلویح، اوضاع اجتماعی مردم سرزمینش را طرح کند، از کنار مردم گذشته است و از روزگارشان سخنی نگفته است.
گلشیری درست عکس آنچه خود دوست داشته است شناخته شود و به خلاف نظر خیلی ها، اصلاً سیاسی نبود یا لااقل تحلیل سیاسی درستی نداشت. حتی می خواهم پیش¬تر بروم و بگویم که به عنوان یک نویسنده، تحلیل اجتماعی درستی هم نداشت و شاهدم تمام آنچه نوشته است. در تمام داستان هاش، گلشیری در حقیقت به خود پرداخته¬است و خود را و تنهایی کم ارزش خود را دیده است و نوشته است. حتی تلقّی گلشیری از روشنفکری و در پی آن نقد و اعتراضش به آن، مثلاً در به خدا من فاحشه نیستم و نظایر آن هم چندان درست به نظر نمی رسد یا لااقل با گفتمان غالب روشنفکری روزگار او قرابتی ندارد.
غم غربت داستان¬های گلشیری که از قضا پررنگ هم هست و زیرلایه ی عمده ی آن ها هم هست، معلوم نیست از چه جنسی است زیرا که گلشیری در داستان¬هاش هیچ گذشته و خاستگاه روشنی ندارد که حالا از دست رفته باشد و این غم از آن باشد.
گلشیری آن قدردرگیر فرم و تکنیک است و آن قدر در خودش غرق است که به هر طرف رو می کند خودش را می بیند و لاجرم از مردم و رنجی که می بردند و می برند بی خبر است یا خودش را به بی خبری زده است و سرش توی برف است. فارغ از دین یا هر ایدئولوژی دیگری، شاید متعهد بودن به زیست بوم و خاک و روزگار و مردم، وظیفه ی انسانی هر هنرمندی است و یا لااقل یکی از سرچشمه-های آفرینش هنری او. این که هیچ نگویی و هیچی را که نگفته ای بیارایی، حق را تمام نگزارده ای.
گلشیری هنری تمام دارد در زبان و زبان آوری. زبان، یکسره در سیطره ی اوست. نثر گلشیری همه جا به شدت قابل دفاع و قابل اعتناست و شاید بتوان گفت تکامل یافته ی نثر آل احمد است و وام دار گذشته ی نثر فارسی و صورت معاصر و امروزین آن. این نثر هنرمندانه اما دریغ که سترون است و داستان ها را که می خوانی، بعدتر، سخت به یاد می آوری که در آن ها چه گذشته است و گلشیری را هم بعید نیست مثل داستان هاش، سر و صدای نفرین و آفرین ها که بخوابد، عاقبت یک روز باد با خود ببرد.
تجربه ی زیسته ی گلشیری محدود می شود به دریافت شخصی اش از خویشتنش در عصر و روزگارش و به نظر می رسد او هیچ گاه از پیله ی خودش بیرون نیامد که بتواند جهان پیرامون را از منظر یک تماشاچی فعال تماشا کند و در قامت یک نویسنده ی قهار زبردست، دردها و درمان های زمانه اش را یا حتی دردهای بی درمانش را داستان کند. تجربه¬ی زیسته، همه ی داشته های یک هنرمند است وقتی قرار است بار نهنگ بودن را و ولی فقیه ادبیات بودن را به دوش بکشد یا دست کم ادعا کند. این که در کنجی بنشینی و با خودت و با شخصیت های داستان هات که جستن مستعارٌمنه هاشان و ما به ازای بیرونی شان اغلب ناممکن است، گفتگو کنی و وَر بروی، دردی از خودت و روزگارت دوا نکرده ای و آخرش حرفی نزده ای که بخواهد صاحب زور و زری را ناخوش بیاید و ناگزیر بعد هم ادعات که نمی-گذارند و نمی شود و سانسور می کنند و این قبیل ناله ها، بیشتر می شود یک جور ترفند تبلیغاتی و بازارگرمی.
معصوم های یک تا پنج را ببینید و آقای راعی را و آقای شش انگشتی را و.... این ها چه حرف حساب قابل دفاعی می زدند و می زنند، چه در روزگار خودشان و چه حالا بعد از سال ها که از خلق شان می-گذرد؟
گلشیری به ادعای خودش ساختارشکن است؛ هر چند که در ارزش بودن یا نبودن همین ساختارشکنی به شکل یک مفهوم عام، بحث ها و مجادله هاست، اما ظاهراً گلشیری این را امتیاز و برتری و پیشروی می دانسته است. این گلشیری ساختارشکن اما برای شاگردانش ساختاری می سازد که آن ها مریدوار، یارای پا بیرون گذاشتن از آن را ندارند که استاد هر چه را که بیرون است از محدوده ی دانسته ها و آموخته ها و تجربه کرده ها، اساساً داستان نمی بیند و نمی داند.
گلشیری لاجرم بر گروهی از داستان نویسان بعد و حتی هم نسل خودش، طبعاً از نظر فرم و تکنیک تأثیر گذاشته است اما این تأثیر می توانست فارغ از حواشی، با نقد و تفسیر و تأویل صحیح آثار گلشیری و شاید خود گلشیری، بیشتر و بهتر و معنادارتر از این که هست باشد. حقیقت این است که وقتی از کسی امام زاده می سازی، عملاً اگر قرار است کارکردی هم داشته¬باشد، آن کارکرد را از دست می دهد و خودش و اثرش تبدیل می شود به موضوع جدل و دعوا و مدح و ذم بی حاصل. داستان نویسی آموختنی اما داستان¬نویس شدن نه و حسرت من ناظر به همین است و دریغ از گلشیری و هنرش.
دانشجوی ادبیات به طور خاص و خواهنده و خواننده ی ادبیات و مخاطب داستان و اثر مکتوب به طور عام، فارغ از هیاهوها و سر و صداها، باید اهل نقد و نظر باشد و بی¬تعارف هم باشد و بیش و پیش از این ها، اهل خواندن، خواندن متن، پیش و بیش از خواندن شرح ها و تفسیرها و تأویل های متن. اگر بنا باشد روزی گلشیری ها تأثیر بگذارند بر آتیه و آینده ی داستان نویسی فارسی، تنها از این رهگذر دستیابی به آن میسر است. فرم در خدمت محتواست و ظاهر و باطن و بُرون و درون و صورت و معنا، هم دوش هم باید بنایی را بسازند که برآمدنش را خرد و اندیشه بتواند دلیلی جُست و در سایه¬اش آسود.
گلشیری در زمانه ای مهم از حیات تاریخی مان زیست که از آن در داستان هاش جز اندکی پیدا نیست و حتی خوشبینانه ترین تأویل ها هم نمی تواند حرف های گلشیری را به رنج ها و شادی های ما مردم پیوند بزند. فقر اقتصادی و فرهنگی، گرسنگی، نادانی، به هم ریختگی اوضاع سیاسی و اجتماعی، سرکوب و خفقان و بعد تلاش تا پای جان¬مان برای رهایی پیش از انقلاب، جنگ، تحریم، نفاق و هزار مصیبت جمعی دیگرو باز تلاش هامان، امیدوارانه برای هر روز بهتر شدن و حفظ آرمان های اساسی مان پس از انقلاب، بخشی از حیات پرحادثه ی اجتماعی ما بود در همه ی این سال ها و گلشیری به پیچیده ترین و هنرمندانه ترین شکل ممکن ، فقط طفره رفت و تنها زمانی صداش بلند و رسا بود که کار نشر داستان-هاش، گیر ممیزی های قبل و بعد پنجاه و هفت بود.
من بیش از پنجاه مقاله خواندم که در نقد و تفسیر داستان های گلشیری بود و همه بررسی¬هاشان از منظر ساختاری و تکنیکی. این نشان می دهد گلشیری چیزی را که نجست، نیافت. سخت است بتوان مقاله¬ای یافت که محتوای آثار گلشیری را واکاویده باشد چه باید چیز در خوری باشد که واکاویده شود.
سرآخر می خواهم بگویم آن که دانشجوی ادبیات است یا می خواهد داستان بنویسد یا مخاطب ادبیات است، ناگزیر باید بداند خود را از دوره کردن گلشیری، آنچنان که از صادق هدایت و براهنی و آل احمد و براهنی و احمد محمود و دولت آبادی و نجفی و بزرگ علوی و مندنی پور و معروفی و پارسی¬پور و دیگران. حرف های همه، همه ی حرف هاست و باید همه ی حرف ها را شنید، بی دغدغه ی انتخاب بهترینشان. بعد اما باید رد شد از بزرگان و به روزگاری پرداخت که داستان و ادبیات قرار است حرف یک ملت باشد به زبان آن ملت و به نام و کام آن ملت.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :