گیوم آپولینر ؛ برگردان : ا . اسفندیاری

تاریخ ارسال : 2 مهر 89
بخش : ادبیات جهان
شعرهایی از :
گیوم آپولینر
برگردان :
ا . اسفندیاری
به یاری فریدون رهنما
سورنجان
مرغزار زهرآگین و لیک زیباست در خزان
گاوان آن جا به هنگام چرا
آهسته مسموم می شوند
سورنجان یاسمنگون و به رنگ گودرفتگی ی چشم
در آن جا می شکفد چشمان تو چون همین گل است
کبودگون و به گود رفته و چون همین خزان
و زندگی ی من برای چشمان تو آهسته مسموم می شود
کودکان دبستان با هیاهو سر می رسند
که نیم تنه ی خود به تن دارند و ساز دهنی می نوازند
سورنجان ها می چینند که بسان مادرند
دخت دخترانشان و به رنگ پلک هایت
که برهم می خورند چون گلی در باد بی پروا
نگاهبان رمه آرام آرام می خواند
آن گاه که گاوان صدا کنان و آهسته می گذارند
و می روند تا دیگر باز نگردند و این مرغزار بزرگ که خزان بد گلش
[ کرده ست
باد شبانه
آه که سر کاج ها چون به هم می خورد می ژکد
و نیز می شنویم که باد جنوب می زارد
و از رود آینده به صدای بلند پیروزمند
پریان خنده به باد سر می دهند
یا زنگ صداشان به رگباران
آتیس آتیس آتیس فریبا و درهم پاش
نام تو بود که شبهنگام پریان به نیش از آن خندیدند
از آن که یکی از کاج هایت به باد غوطی فرو افتاد
جنگل به دور می گریزد چون سپاهی باستانی
که نیزه هاشان ای کاج ها در خم راه می جنبد
روستاهای خاموش اینک به اندیشه ند
چونان دوشیزگان سالمندان و سرایندگان
و به پای هیچ آمده یی نخواهند خاست
و نه به آن هنگام که شاهینان بر کبوترانشان فرود آیند
شامگاه
عقابی فرود آمد از این آسمان سپید از کروبیان
و شما پناهم باشید
آیا خواهید گذاشت زمانی دراز دراز بلرزد این همه چراغ
دعا کنید دعا کنید برای من
شهر فلزی ست و این یگانه ستاره ست
که به چشمان آبیت فرو رفته
آن گاه که تراموا ها به راه بود شرار های بی جان می جهید
بر پرندگان گُر گرفته
و هر چه می لرزید در چشمانت از پندارهای من
که تنها یک مرد می نوشید
زیر چراغ گازهای حنایی رنگ بسان قارچ های ساختگی
ای پوشیده زن بازویت می گشت
دلقک را ببین به زنان خرده بین دهن کج کن
شبحی خود کشته ست
حواری یی به انجیرُ بن آویخته و آب از دهانش آرام سرازیر است
پس این عشق را تاس بریزیم
ناقوسها به صدای روشن میلاد تو را جار می زدند
ببین
راه ها گل افشان است و نخلها پیش می آید
به سوی تو
خزان بیمار
خزان بیمار و پرستیده
تو خواهی مرد آن گاه که گردباد به گلستانها بوزد
آن گاه که برف ببارد
بر بوستانها
بینوا خزان
بمیر در سپیدی و در توانگری
از برف و از میوه های رسیده
در ژرفای آسمان
بازان بال می گسترند
بر پریان بی آزار آبها که گیسوان سبزگون و کوتاه دارند
که هرگز مهر نورزیدند
در جنگلکناره های دوردست
گوزنهای نر نوا در داده ند
و چه دوست دارم ای فصل چه دوست دارم همهمه هایت را
میوه ها که فرو می افتند بی آن که چیده شوند
باد و جنگل که می گریند
همه ی اشکهاشان را به خزان برگ برگ می ریزند
برگها
که پامال می شود
قطاری
که به راه است
زندگی
می رود
منبع :
دفتر شعر دیگر
لینک کوتاه : |
