شعری از میخوش ولیزاده

تاریخ ارسال : 6 تیر 98
بخش : شعر امروز ایران
از تو چیزی به یادگاری بردن
با دو خورشید در دل اما دلسرد!
چند سال است که تو را ندیدن
تو را در پیادهروها گشتن
در توهم مهآلود یک روز بارانی
شکل دیگرانی که میآیند و میروند
نزدیکتر میآیند!
دیوانهوار از پیشم رد میشوند
و دیگر تو نیستی!
در این خراج پاییزی افسوس!
چه کسی میتواند جای ما را گرفته باشد!؟
چگونه میتوانم برگردم به خانه
از بدرقهی قطاری که رفته است
چگونه میتوانم برگردم
و راه خانه را گم نکنم
چگونه میتوانم آیا، اما نمیتوانم!
نمیدانم این هم از اعصابم است
که پلکم مدام میپرد
یا راست است که تو رفتهای!
تو میگفتی!
با این همه صدا که نمیشود خوابید
لااقل ربنایی بخوان
تو ای پری کجایی،
چیزی که تا آرام بگیریم!
همه میگویند که صبح است
همیشه یکی خواب دم صبح را به هم میزند
همه دروغ میگویند!
از این همه یکی که من باشم بیدارت کنم!
یکی که تو باشی چای بریزی، شیرینش کنی، به هم بزنی
به هم بخورد!
زندگی همین است دیگر!
امان از این خواب دم صبح
از این پشت پنجرهی جای خوبی برای با تو پریدن!
از این سیگاری که میگیرم به گرمای این شهر میکشم،
و کش میآید!
از این که در میگذریم از هم هر روز!
و فصلها همه در پی هم میگذرند!
که چای از دهن میافتد با آن صدای غمگین در کافه!
که خلوط شده است
برمیگردیم به حواسی که از پنجره پرت است
عجله دارد که برود!
برمیگردیم به خواب دم صبح
به اتفاق شب گذشته، به قطار، به تو ای پری کجایی!
به هم که پرت میشویم از حواس هم به خیابان
درمیگذریم!
افسوس اما!
در این هوای بارانی!
چه کسی میتواند جای ما را گرفته باشد؟
لینک کوتاه : |
