شعرهایی از میروسلاو هولوب
ترجمه شیوا برفر
تاریخ ارسال : 28 مرداد 01
بخش : ادبیات جهان
میروسلاو هولوب، شاعر و ایمونولوژیست بنام چک، به سال 1923 در شهر پلژن( Plzeň)، از شهرهای جمهوری چک به دنیا آمد. در سال 1958، دکترای خود را از مؤسسهی میکروبیولوژی آکادمی علوم چک دریافت داشت و از سی سالگی، همزمان با پژوهشهای بالینی، سرودن شعر را، آغاز کرد.
هولوب، علاوه بر زبان مادری خود، به سه زبان انگلیسی، فرانسه و آلمانی مسلط بود. از آثار او میتوان به وظیفهی روزمره(Denni sluzba ، 1958)، یادداشت های یک کبوتر گِلی(Notes of a Clay Pigeon ، 1977) و این به اصطلاح قلب(Tak zvane srdce )اشاره کرد.
دغدغهی ذهنی و قلبی همزمان شاعر در دو حوزهیِ به ظاهر ناهمگون علم و شاعری، برای هولوب دستاوردهای مفیدی به همراه داشت که استفاده از استعارههای علمی در اشعار او، نمونهای از آنها است؛ تمهیدی که هرچند به گفتهی خودِ او، خطرآفرین بوده، اما در عین حال، این امکان را در اختیار او گذارده تا معادلهای شاعرانهای برای واقعیتهای مُدرن ریز- جهان(micro-world) بیابد. او در گفتگویی با استپانچف، یادآور میشود که یکی از دلایل او برای روی آوردن به استعارات شاعرانه، دوری از خشکی عقلْگرایی بوده است. سپس میافزاید:«من شیفتهی بازی یا رقص استعارهها هستم، همان گونه که بازی ایدهها را در یک شعر دوست میدارم. به هرحال اشعار من، همواره با یک ایده آغاز میشود...».
هولوب به سال 1998 در پراگ دیده بر جهان فرو بست.
«در»
برو در رو بازکن
شاید اون بیرون کسی باشه:
یه درخت، یه جنگل
یه باغ
یا شاید هم یه شهر جادو
برو در رو بازکن
شاید سگی باشه که
به جستجوی چیزی است
شاید چهرهای ببینی آنجا
یا یه چشم
یا تصویرِ
یک تصویر
برو در رو باز کن
اگه اون بیرون مِه باشه
پاک میشه
برو در رو باز کن
حتّی اگه تاریکی متراکم شونده باشه
حتی اگر بادی کاذب
حتی اگر
آنجا چیزی هم نباشه
برو در رو باز کن
لااقل کوران که خواهد بود.
The Door
Go and open the door.
Maybe outside there's
a tree, or a wood,
a garden,
or a magic city.
Go and open the door.
Maybe a dog's rummaging.
Maybe you'll see a face,
or an eye,
or the picture
of a picture
Go and open the door.
If there's a fog
it will clear.
Go and open the door.
Even if there's only
the darkness ticking
even if there's only
the hollow wind,
even if
nothing
is there,
go and open the door.
At least
there'll be
a draught.
قصهی پریان
برای خود خانهای ساخت
با بُنلاد و
سنگها و
و دیوارهایش
و سقفی که بالای سرش باشد
و دودکش و دودش
و منظرهای که از پنجره به آن نگاه کند
برای خود باغی ساخت،
با پرچین و
آویشن و
کرمهای خاکی و
شبنم شامگاهیاش
آنگاه
تکهای از آسمانش رو بُرید
و باغ را در آسمان پیچید
و خانه را در باغ
سهماش را
بقچهپیچ کرد و
تنها، چون روباهی قطبی
ازمیان
باران سرد و
بیامان
قدم به جهان نهاد
Fairy Tale
He built himself a house,
his foundations,
his stones,
his walls,
his roof overhead,
his chimney and smoke,
his view from the window.
He made himself a garden,
his fence,
his thyme,
his earthworm,
his evening dew.
He cut out his bit of sky above.
And he wrapped the garden in the sky
and the house in the garden
and packed the lot in a handkerchief
and went off
lone as an arctic fox
through the cold
unending
Rain
into the world.
«کتابِ درسیِ یک زبان مُرده»
این یک پسراست.
این یک دختراست.
پسر یک سگ دارد.
دختر یک گربه دارد.
سگ چه رنگی است؟
گربه چه رنگی است؟
پسر و دختر توپ بازی میکنند.
توپ به کجا قِل میخورد؟
پسر کجا دفن شده است؟
دختر کجا دفن شده است؟
بخوانید
و ترجمه کنید
به هر سکوت و زبانی
بنویسید
شما، خود،
کجا دفن شدهاید؟
Textbook of a Dead Language
This is a boy.
This is a girl.
The boy has a dog.
The girl has a cat.
What colour is the dog?
What colour is the cat?
The boy and the girl
are playing with a ball.
Where is the ball rolling?
Where is the boy buried?
Where is the girl buried?
Read
and translate
into every silence and every language!
Write
where you yourselves
are buried!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه