«بعد از نخوانده شدن»
نیما صفار

«بعد از نخوانده شدن»
نیما صفار
چه نوشتني دربارهي او بهتر از اين كه بگويم (بگوييم) چگونه از او فاصله ميگيريم (ميگيرم) از او كه در فاصله ماند؟ اين فاصله "او" بهرام اردبيلي ميكند، پرويز اسلامپور ميكند، يدالله رؤيايي يا فيروز ناجي يا بيژن الهي يا هوشنگ چالنگي يا اينطور بگويم كه افراد اين فرقه با تمايز از هم ديده نميشوند كه در تمايز از غير، حالات ميگيرند.
چندان دشوار نيست نسبت دادن منظري از بهرام به پرويز يا بيژن را به يدالله كه عربي ميان بچّه فارسيها ايستاده. گيريم دشوار، آسانتر است از هممنظر كردن "دختران ژوپيتر" و "هفت پيكر". اين كه اهالي شعر حجم كمتر در حدود نام و اندام خويش مشخص ميشدند، هم از شعري به ديگر تغيير حال محتمل بود و هم سطرها و روال دو شاعر استعداد اشتباه گرفته شدن با هم را داشتند، شايد آخرين فرصتها براي زيست جمعي و زيستن در فضا بود، كه دريغ...
انگ و تهمتهاي رايج به اين نحله چه بود؟ بي سر وتهي، بي ريشگي، بي دغدغگي و... و شوربختانه اهالي حجم به رهبري رؤيايي سريع در لاك دفاعي ميرفتند؛ در باب بي ريشگي سابقهسازي از عرفان و نثر فارسي ميكردند، بي دغدغگي را حوالت به آن غايت مكتوم ميكردند و در ربط، پشت و لايههاي پيازين ميتراشيدند.
اذهان در مواجهه با "هفتاد سنگ قبر" بيشتر از مكث يا عبور، ماندهي ربط بين شعر و نثر و عنوان بودند. اين هوشمندي رؤيائي بود در مسأله كردن ربط. اين نوشته ميتوانست در مورد اسلامپور باشد و صراحت طنازانهي عنوان "شقيقهي سرخ ليلي" در موضوع ربط كه در "تجربهي دواير خرد و گم" ديدني ميشود و ميتواند پرويز ادامه داشته باشد ولي من ترجيح ميدهم از بهرام بگويم، شايد چون ويژهي اوست اين مجموعه يا شايد اين عكساش با آن حيرت وقيحانه، مقام وقاحت اينجا ستايش است، در چشم و صورت ملحق به چشم كه ربط برميدارد و بر رابطه ميگذارد. گفتم.
تا آنجا كه ذهن حضور دارد، از آن جماعت، شايد تنها بهرام بود كه خود از دغدغهي ربط، كه در رؤيايي ادامه دارد، كند و به رابطه پرداخت. فكر ميكنم در اين فارسي كه دهاني كردهايم تفاوت روشن است. ببينيد: نكته اينجاست كه رابطه در شعر بهرام، آنطور كه فيالمثل در فروغ فرخزاد يا احمدرضا احمدي، بديهي نبود، نيست، شايد بشود. نكته اينجاست كه او از و در فضاي رفته در گير و دار ربطها خود ميتكاند به سمت رابطه، و اين خودتكاني چنان نيست كه يك بار براي هميشه در رابطه مستقر شود. تصوّر ميكنم نيازي نيست بگويم ربطهاي بيشمار رابطه نميسازند و رابطه بي دخالت ربط بسيار محتمل است. نگفتم؟
ميپرسم، از خودم، كه چرا شعر بهرام براي من استمرار دارد و طي امّا نميشود؟ چرا "عشق در قبيلهي من/ خنكاي برف است و/ شعور ضمني آب" كه مشحون از رابطه شده، مثل "پرواز را به خاطر بسپار/ پرنده مردنيست" به مصرف نميرسد؟ و پاسخ خودم مكث روي "فاصله" كرده و اصرار دارم ضمن تأكيد بر وجوه متنوّع فاصله، بين چيزي و چيزي ديگر، اصرار دارم خود فاصله را يك چيز، و نه وجهي از چيزها، بدانم كه پيرامون، چيز ميكند. يك جنبهي دلخواه فاصلهي شعر بهرام احضار مفهوم حقيقت در اشياء و تزلزل دائم ضمنيش، هست.
در اين پاراگراف ميخواهم از حال و هواي جوهريمآب سطور بالا فاصله بگيرم. اوّل با آوردن چيزكي پيشتر نوشته:
"نه نه نه/ تو تنها اقاقياي يادبود مني/ كه به خاطر مزار نروييدهاي..." در نه چندان دور ِاين روزها دست به دست ميشد وقتي خبري از فضاي مجازي نبود و ما تازه از جواني در آمدهها سويههاي مرموز ادبيات رو تو ذهن و حافظه و كاغذ ميجستيم.
نكته: دو بخش نخست شعر در كاغذ و حافظه نبود و از "به سبكيي ستارهي ستواني روستازاده است" "ستوان"ش افتاده بود: به سبكي ستارهاي روستازاده است
و در اين غلطخواني چه حيرتي بود... نكته اينه: يكي از "جذبه و گريزها"يي كه به شعر ِبعد من تا حالا راه داد تو همين غلطخواني و شايد مشابههاش بود. وجه صراحتاً كنايي سطر خود بهرام كجا و نادركجاييي اين غلطخواني كجا؟ شايد از همين چيزها بوده كه فرصت ميدم دائم به خطخوردگي، دستانداز و... ها؟
و ادامه ميدهم: شايد بيشترين چيزي كه از موج نو، مخصوصن سمت حجماش آموختهام، "نخوانده شدن" بوده. ميتوانم با اشاره به تحت ضربدر قرار دادن دريدايي سر و ته قضيه را در بياورم و بگويم "آره، همونه!" ولي دروغ چرا؟ همان نيست. يكي اين كه هرگز انگار به تمامي خوانده نميشود، گاهي با قرائت بيشتر دور ميشود و اورادوار جنبهاي از زمان را كه تن چندان به تصرّف نميدهد احضار ميكند. راحتتان كنم: "فلان كتاب رؤيايي رو خوندي؟" ميتواني قاطعانه بگويي عمل خواندن را بر كتاب اعمال كردهاي؟ بهتر نيست بگوييم نخواندني اتفاق افتاده؟ و ادامه بدهيم "چه خوب!"؟
نخواندن بهرام براي من از حيرتيست كه از راز نيست، رازواره است. قرار بر شكافته شدن نيست. اون (و نه او) بايد يه كاريت كنه.
امّا فاصلهي امروز من و آنچه نوشته ميكنم از بهرام؟ و حجم؟ و موج نو؟ و بهرام؟ چندين رقم فاصله هست لابد ولي بسنده ميكنم بگويم آن "حال" را ميگيرم ولي مؤمنش نميشوم و يا فاصله آنقدر متعدّد شده كه انگار نيست يا نخواندني كردن متن ديگر غايت نه كه احتماليست كه هر لحظه ميتواند احضار شود يا خاطره كه از تن فراموشيست تا حفظيّات را مختل كند يا از همين حرفها كه ميگويم.
لینک کوتاه : |