نگاهی بر شعر «آلبتروس»از شارل بودلر
ترجمه ی آسیه حیدری شاهی سرایی
نویسنده : آسیه حیدری شاهی سرایی
تاریخ ارسال :‌ 12 فروردین 99
بخش :
نگاهی بر شعر «آلبتروس»از شارل بودلر
ترجمه ی آسیه حیدری شاهی سرایی

نگاهی بر شعر «آلبتروس»

از مجموعه «گل های بدی» شارل بودلر

آسیه حیدری شاهی سرایی


شارل بودلر، سردمدار سمبولیسم در فرانسه و پدر شعر نو جهان؛ برجسته ترین شاعر نفرین شده، دندی پاریسی، که خاستگاهش بورژوازی نوخاسته ای بود که از آن خوش اش نمی آمد.
شاعری با دستکش های بسیار، و ناخن های بلند و موهایی که گاه به رنگ سبز بودند.
شاعری که می خواست زیبایی بدی را در مجموعه ی شعر «گل های بدی» فریاد بزند. پسری با تصادهای بسیار که مادرش را عاشقانه دوست داشت. مادری که پس از مرگ همسر اولش، ژنرال اوپیک را به شارل ترجیح داد.
شارل بودلر، شاعر زمانه ی بولوارها و کافه ها و نورهای نئون بود. هم خانه ی بنگ و دود و افیون. از نسلی خسته، کلافه و دلزده از قطعیت گرایی. او با مجموعه ی شعر کوچک اش، از بین رمانتیسم و قطعیت گرایی، تخیل( ایماژیناسیون) و معنویت را شعر کرد و سمبولیسم را بنیان نهاد. او اما تنها بود. به کافه ها می رفت تا بیشتر تنهایی اش را ببیند. نامه های بودلر به مادرش را که بخوانی تمام تنهایی اش را می بینی. او در سفر ناتمام دریایی اش، وقتی کارگران کشتی را دید که آلبتروس ها« پرندگان بال گشاده ی دریاها» را می گیرند، خود شاعرش را دید و دانست که آلبتروس، اوست. او که گویی از آسمان رانده شده است. تبعیدی بهشت. «شاهزاده ی آسمان ها»، «پادشاه افق ها»، مسافری  بالدار و آسمانی که با زمین« کشتی» همراه است. بر «گرداب هاب تند» می لغزد با کشتی و مسافرانش. و می داند که جهان کشتی با جهان او متفاوت است. چرا که او « با طوفان، مراورده دارد»؛ اما همچنان با کشتی می رود. او پیام آوری است از آسمان است که جاشوها او را نمی دانند. نمی شناسند اش. جاشوها، آلبتروس را می گیرند. او را بر کف کشتی می نهند. حالا این پرنده با آن بال های گسترده اش را به راه رفتن مجبور می کنند. نمایشی مضحک در صحنه ی و تماشاگرانی احمق! که فکر می کنند چه « چپول و مضحک» است این پرنده.
این درک دردآور شاعر است. شاعری که می گوید: بدون آب و غذا می شود تا سه روز زندگی کرد اما بدون شعر هرگز.
 همان سمبول هبوط شاعر در جامعه است.
درد بودلر، زیستن در عین درد است. رفتن و آمدن، در جامعه ی سنت زده ای که دارد در کافه ها و بولوارها در تنه ی بورژوازی معلق می زند و هنوز درکی از بودن و هستی و چیستی خود ندارد. همین است که وقتی مجموعه ی شعر « گل های بدی» (1857)  که ناقوس مرگ رمانتیسم است، به صدا درمی اید و به چاپ می رسد؛ شاعر، محکوم و جریمه می شود. شاعری که امروز و آینده را می دید ناچار به دنیای اشارات پناه می بَرد و سمبولیسم چون آغوش مادری مهربان که نداشت؛ جایگاهی برای تمام درک نشدن هایش بود. درک نشدنی دوسویه. هم از سوی مادرش، هم از سوی جامعه.
 «آلبتروس»، نمایش تنهایی دردناک شاعر است. شاعری بزرگ و بینا. هم او  که مردم و اجتماع حاکم، او را به انزوا و تبعید می کشانند. این آگاهی از شرایط موجود، هبوط شاعر را رقم می زند.
حالا شارل محکوم است به آمد و شدی اجباری بین زمین و آسمان. از را «تخیل» و «معنویت». «ایده آل» و «اندوه». این دو گرایش، خیر و شر، امکان دو جغرافیای متضاد را در دنیای شعر بودلر بازآفرینی می کند. گاه شاعر در گستره ی افق ها و اسمان ها می زید، گاه در گودال ها و قبر. این دو جغرافیا هر دو قلمرو حقیقی شاعر است و شاعر نفرین شده ی ما، گریزی از این دو ندارد زیرا او خود، زاده ی همین دو قلمرو ناهمگون است در جهان زیست و شعرش.

 


البتروس

اغلب، جاشوها  برای سرگرمی، آلبتروس ها را می گیرند
پرندگان بال گشاده ی دریاها را
آنهایی که کشتی ها را دنبال می کنند
وقتی بر گرداب های تند می لغزند
این همسفران کاهل کشتی ها را

و پرندگان بال گشاده ی دریا را بر کف کشتی می نهند
این پادشاهان افق را
هنوز بر کف کشتی نگذاشته اندشان
 که بی دست و پا و شرمسار
بال های بزرگ سفیدشان  را چون پاروهایی در دو سو
رقت بار بر زمین می کشند

این مسافران
 با آن زیبایی تاکنون شان
چه ناشی و چپول اند حالا!
چه زشت و مضحک

یکی منقارش را می آزارد با پیپ دسته کوتاهش
یکی لنگ لنگان راه رفتن اش را تقلید می کند
و پروازش را انکار

و شاعر، همان شاهزاده ی ابرهاست
که با طوفان مراوده دارد و کمانداران را به سخره می گیرد
تبعیدی آسمان است در زمین
میان هیاهو و جنجال
و بال های غول آسایش
راه رفتن اش را سد کرده اند.

 

بازگشت