شعری از محمود فلکی | |
نویسنده : محمود فلکی تاریخ ارسال : 29 اسفند 93 بخش : |
بازی کن شاعر
هی باز کن، بازی کن با زبان، شاعر!
دل را کنار دالان دمرو بخوابان
خواب را در واوِ معدوله لوله کن
پیچیده کن دنیای کوچکت را
مثل همین سطرها
که در پیچِ معنا، با نعنا بیمعنا می خورد
تا "ب" ی بیداد همچنان به داد بچسبد
ول نکند جهل
دانشی را که لنگان
پی نور، زور میزند
و تا نشود خاموش
جنگ "هفتاد و دو ملت" مفلوک.
بازی کن شاعر!
شادیِ بازی
بازیِ شادیست
آنسوتر اما
خانهی خرابیست.
هامبورگ- اوت 2014