شعری از محمود درویش ترجمه ی صالح بوعذار |
|
نویسنده : صالح بوعذار تاریخ ارسال : 16 آذر 98 بخش : |
چونان قهوهخانهای
کوچک
در خیابان غریبان است
" عشق "
می گشاید درهایش را
بر همگان
"عشق"
چونان
قهوهخانهای است
که زائراناش کم و زیاد میشوند
بر حسْب بغض آسمان.
چون ببارد
باران
چون معتدل گشت هوا
ملال گیرند و کم شوند.
آهای
بانوی غریب
من اینجا مینشینم
در گوشهای
چشمانت چه رنگاند؟
نامت چیست؟
هنگامی که از من عبور میکنی
و من در انتظار تو نشستهام
چهگونه صدایت کنم؟
عشق قهوهخانهای است کوچک
دو جام شراب سفارش میدهم
و شرابم را
شرابت را
مینوشم
چتری و دو کلاه
بر میدارم
اینک باران
می بارد
بیش از هر روز دیگری
میبارد...
و تو
وارد نمیشوی
سرانجام به خویش میگویم
شاید آن زنی
که در انتظارش بودم
در انتظارم بود...
یا
در انتظار مرد دیگری
در انتظار من و او
و هرگز او را
مرا
نشناخت،
و به خویش می گفت:
من اینجا
در انتظار توام
چشمهایت چه رنگاند؟
چه شرابی مینوشی؟
نامت چیست؟
و هنگامی که از روبرویم
میگذری
چهگونه صدایت کنم.
چنان قهوهخانهای
کوچک است
عشق.
.
"كمقهي صغير هو الحب"
كمقهي صغير علي شارع الغرباء
هو الحبّ... يفتح أَبوابه للجميع.
كمقهي يزيد وينقص وَفْق المناخ:
إذا هَطَلَ المطر ازداد روَّاده،
وإذا اعتدل الجوّ قَلّوا ومَلّوا...
أَنا هاهنا يا غريبة في الركن أجلس
ما لون عينيكِ؟ ما اَسمك؟ كيف
أناديك حين تمرِّين بي ، وأَنا جالس
في انتظاركِ؟
مقهي صغيرٌ هو الحبّ. أَطلب كأسيْ
نبيذ وأَشرب نخبي ونخبك. أَحمل
قبَّعتين وشمسيَّة. إنها تمطر الآن.
تمطر أكثر من أيِّ يوم، ولا تدخلينَ
أَقول لنفسي أَخيرا: لعلَّ التي كنت
أنتظر انتظَرتْني... أَو انتظرتْ رجلا
آخرَ انتظرتنا ولم تتعرف عليه/ عليَّ،
وكانت تقول: أَنا هاهنا في انتظاركَ.
ما لون عينيكَ؟ أَيَّ نبيذٍ تحبّ؟
وما اَسمكَ؟ كيف أناديكَ حين
تمرّ أَمامي
كمقهي صغير هو الحب▫️