شعری از سودابه مهیجی
نویسنده : سودابه مهیجی
تاریخ ارسال :‌ 2 شهریور 93
بخش :
شعری از سودابه مهیجی

زنم که آینه مبهوتِ دیدنم باشد

بهار آینه دار دمیدنم باشد

بهار رخت مرا بر تنش کند که مگر

تنش به دلبریِ دل تپیدنم باشد

زنم که گردش پیمانه در کف لاله

کنایه دار به دوران رسیدنم باشد

که رود در عطش و پیچ و تاب شهوت خویش

همیشه پاپی در بر کشیدنم باشد

زنم که دامنم آغاز رقص گندمزار...

نسیم، واله ی بر تن وزیدنم باشد

که بازوان سخن چین داس های هوس

حریصِ از تن هر باغ چیدنم باشد

زنم که ناله ی نیزار شرح حال من است

که نی حکایتِ از خود بریدنم باشد

زنم که وحی هزاران رسول خسته ی شعر

در انتظار نزول و رسیدنم باشد

که رنگ رنگ و به اطوار* دست خالق من

مدام در پی باز آفریدنم باشد

زنم که دل بسپاری... زنم که دل بسپار!

زنم که عشق،  تب برگزیدنم باشد

بهار آمده و زن شکوفه خواهد داد

اگر نگاه تو راهی به دیدنم باشد

 

 

*و قد خلقکم  اطوارا-خداوند شما را گونه گون افرید.  نوح 14

بازگشت