شعری از بهزاد سعیدی
نویسنده : بهزاد سعیدی
تاریخ ارسال :‌ 12 آذر 96
بخش :
شعری از بهزاد سعیدی

نمی دانم چرا این روز ها آشفته بازارم
سر از دیوانه بازیهای این دل در نمی آرم

شبی با حکم دل حمام کاشانم پر از خون شد
شبی دیگر خمار دود قلیان های قاجارم

تبر داده به من تا بشکنم خود را، ز دیگر سو
به جرم کفر گویی می برد تا بر سرِ دارم

نفهمیدم هر از گاهی چرا حین فرار از خود
دلم میخواست خود را از دل آیینه بردارم

مرا نجار های این حوالی می شناسندم
که روحی عاشق و دلمرده در جسم سپیدارم

بازگشت