شعرهایی از علی مومنی | |
نویسنده : علی مومنی تاریخ ارسال : 12 دی 95 بخش : |
1
"به علی مسعود هزارجریبی "
می آیی ای سراغ!
می گیری و دوباره دور می شوی
بر سنگ ردّ پایی و
در آسمان خورشید
می درخشی و
دوباره سنگ می شوی
صدها هزار دایره بر آب و
دورتر تا خاک ...
بر خاک ساحلی و باز ،
در آسمان
زمین
پلّه ای تنهاست .
2
و هنوز "منم"
سنگی بر روی سنگ
رویایی
پُر از این جا
که می رفت و
خاک را نقطه چین می کرد .
ای سنگ!
ای خاکِ نستعلیق!
پُر از کلمه
کمی پاییز
زرد
برای نوشتن خورشید .
3
در این شبِ طوطی
که باز ، ماه می تابد
از این گلایه ی تابان
دوباره سایه ی من
ویرگولِ سکوت
و واژه ای
بدون واژه ی دیگر
هنوز در من و
باز ماه می تابد
و باز در قفسش
عُمر ،
طوطی فرداست !
4
به رفتنت سلام می گویم
به آمدنت خداحافظ
به رفت و آمدی که زمان
در خلیج می ریزد
سوار کشتیِ خویش
و یا سوار بادبادکی
که بر لبِ بام
نخِ نفس نفسش را
کبوتران پلّه پر می داد
سلام
سلام و پرستو
به جانبی پر از آب و
آفتابِ بر لبِ بام
که جای سبز
تو را مرغزار می سازد .