دو شعر از زهراحیدری | |
نویسنده : زهرا حیدری تاریخ ارسال : 7 اسفند 99 بخش : |
۱
فرابگیر مرا ای صدای صدا!
که گوش بیاورم با دو گوشوارهی مروارید
فرابگیر تا فرابگیرمت از جان
و بلرزد چهار ستون دهان و جهان...
کجای شب که دست میکشم آنجایی؟
کجای خالی رگ ایستادهای به سخن
از حلاوت خون؟ ( که گر گرفته میرود از من)
هلا صدا!
گلو بیاورم؟ نه صور بیاورم
به عزم پیچش طومار آن روایت بی چون.
تو گرم آمدنی
که گیجگاه زمین سرخ میرسد به نظر
و میرود که مردگان خروج کنند
به زندگان شراب تعارف کنند و پای بکوبند
تو نام چندم مایی؟ که از کتیبه فراتری
و راه باطنی قطرهها به دریایی.
ای جذبهی مدام
که ذرههای مرا جمع میکنی
اعاده کن غرور درختان را
از راز سر به مهر صخره و صحرا سرود بساز
فرابگیر مرا و بگیران چراغ را !
۲
دل بشویم و دست
و گردن برافرازم به زوزه در ارتفاع
در شب سیاه سیاه
در فیض منسوخ ماه
و درازسالی آآآه...
گرگها چگونه مادرانی هستند؟
و زوزه فصل چندم خداست؟
ای که از ما کلمات مبدلی ساختی
در وخامت زبان
کلمات گیج پرمخاطره در بزرگراه
پرسان پرسان
رسیدیم به زندانها، به بیمارستانها، به گورستان...
برگشتیم
روی پل عابر پیاده زوزه شدیم
و نام کشتگان جوان
نطفههای پاکی شدند
در زهدان بی منازع خیزاب...