گفت‌و‌گو با مهرنوش قربانعلی درباره رابطه شعر و عرفان
نویسنده : علی حسن زاده
تاریخ ارسال :‌ 16 شهریور 91
بخش :
گفت‌و‌گو با مهرنوش قربانعلی درباره رابطه شعر و عرفان

گفت‌و‌گو با مهرنوش قربانعلی درباره رابطه شعر و عرفان

شعر و عرفان برحقیقت تکیه دارند

علی حسن‌زاده

 

مهرنوش‌قربانعلی، دانش‌آموخته كارشناسی زبان و ادبيات فارسی، یکی از شاعران و منتقدان معاصر است. آثار او عبارتند از: «در ناتمامی خود» (مجموعه شعر)، «راه به حافظه جهان» (مجموعه شعر)، «تبصره» (مجموعه شعر)، «به وقت البرز» (مجموعه شعر)، «كوك تهران» (مجموعه شعر) و «چشم‌انداز شعر معاصر ايران» (گفت‌و‌گو با منتقدان و صاحب‌نظران شعر امروز). وی حضوری حرفه‌ای در مجلات و مطبوعات تخصصي ادبيات از سال 1367 داشته است. او در برخی از همایش‌های ادبی بین‌المللی، مانند همايش همسايه در را باز كن در تركيه و... به عنوان سخنران، حضور به عمل‌آورده و برخی از آثارش به زبان‌های ترکی استانبولی، انگلیسی، فرانسه، سوئدي و عربي ترجمه و منتشر شده است. آنچه می‌خوانید، متن گفت‌و‌گوی آرمان با مهرنوش قربانعلی درباره رابطه شعر و عرفان است.

نظرشما درباره رابطه میان شعر و عرفان چیست؟

شعر و هرآنچه داراي رويكرد و ماهيتي متافيزيكي، ماورايي است، در بخش‌هايي از يافته‌هاي خود بر شهود تكيه دارد، همخواني و سويه‌هاي مشتركي دارد، از سوي ديگر عرفان نيز داراي جنبه اجتماعي و ظرفيت‌هاي فرهنگي است. برتراند راسل در مقاله عرفان و منطق، يادآور مي‌شود؛ مابعدالطبيعه، يا كوشش براي شناختن كل عالم از راه تفكر، از آغاز كار به واسطه اتحاد و تعارض دو تمايل متفاوت انسان پرورش يافته است: يكي انسان را به سوي عرفان رانده است، ديگري به سوي علم. بعضي از مردم به واسطه يكي از اين دو تمايل به مقام بلند رسيده‌اند، اما بزرگ‌ترين مرداني كه به فلسفه پرداخته‌اند هم نياز به علم را احساس كرده‌اند و هم نياز به عرفان را؛ و بزرگي زندگي آنها حاصل كوشش در راه هماهنگ ساختن اين دو نياز بوده است. نگره عرفاني به مسائل اجتماعي اغلب توام با تسامح و مدارا بوده است و آن را شيوه تقابلي آگاهانه عليه ظلم نيز به شمار آورده‌اند، احساس وحدتي در عرفان وجود دارد كه احساس صلح كل را نيز به همراه دارد، به تعبير راسل، چه بسا همين احساس صلح است كه تمامي دستگاه عقايد مرتبطي را كه تشكيل‌دهنده عرفان است، پديد مي‌آورد.

درباره نقش عرفان در شعر سنتی فارسی توضیحی بفرمایید.

عرفان داراي ظرفيتي است كه مي‌تواند، پديدآورنده گونه‌اي از جهان‌بيني باشد كه در همه جهان نيز رواج دارد، طريقي براي كشف حقيقت كه بر ذوق، اشراق و اتحاد با حقيقت تكيه دارد. در شعر سنتي پارسي هم، با شاعراني نظير فريدالدين عطار نيشابوري روبه‌رو مي‌شويم كه به هر دو بخش عملي و نظري عرفان پرداخته است، تا جايي كه به مقاماتي دست يافته است كه يكي از حاملان بزرگ فلسفه اشراق شده است و مورد تجليل بزرگان و پيشروان عرفان و طريقت مانند مولوي و شيخ شبستري قرار گرفته است. يعني هم به رسيدن به آگاهي و بصيرت دروني پرداخته است و هم بر اين باور است كه عارف واقعي در درجه اول مسئوليت و وظيفه اجتماعي خود را انجام مي‌دهد. هم پيش از عطار، شاعري همچون سنائي را داريم كه به خلق منظومه‌هاي بزرگ عرفاني توجه داشته است و اين هر دو مقدمه ظهور مولوي و خلق مثنوي يعني بزرگ‌ترين شاهكار آثار عرفاني بوده‌اند. از سوي ديگر با شاعري همانند حافظ روبه‌رو هستيم كه عرفان نيز هم چون هر درآميختگي ديگري با شعرش با رندي همراه است. به تعبيري، ورود عرفان به شعر علاوه بر تنوع خاصي كه در شعر به وجود آورد و چاشني تازه‌اي كه به آن داد، باعث شد، اختصاص شاعران به دربار تا اندازه‌اي از ميان برود و شاعراني قدم به عرصه بگذارند كه خارج از دربارهاي سلاطين به ايجاد شاهكارهاي ادبي خود قيام كنند.

درباره عرفان در سلوک مولوی و تفاوت آن با عرفان حافظ بگویید.

مولانا جهان و همه پدیده‌های پیدا و نهان را بیانگر و نمودی از صفات حق می‌دانست که وجود حقیقی است و بقیه موجودات و پدیده‌ها تجلی از آن یک اصل هستند. او از طریق سمبل‌ها و نشانه‌های دنیای کثرت، راه را به سوی حقیقت وجود حق می‌گشاید، از نگاه عرفانی مولانا، وحدت وجود نه داخل در اشیاء و نه بیرون از آن بلکه از جهت فعل و ذات برون آنهاست. او بر مساله زمان و مکان که یکی از مسائل بنیادی و پیچیده فلسفی است، توقف می‌کند، ماضی، مستقبل را که دوگانه به نظر می‌رسند، یکی می‌داند، آنجا که از جا خبری نیست، ماضی، مستقبل و حال موجود نیست، همان‌طور که تئوری نسبیت انیشتين هرگونه مطابقت زمان را مردود و ماضی و مستقبل و حال را وهم می‌دانست، بنابراین مولانا روح را در پیشروی و تکاملی جاودانی بی‌آنکه نمایشی بیرونی داشته باشد، می‌بیند. مولانا مساله کشف حقیقت وجود حق را در تفکر انسانی بر پایه گفته‌های تمثیلی به بهترین وجه ترسیم می‌کند، او شاعری عرفانی و عاشق است که رفتار شورانگیزی با جهان دارد. هگل، مولانا را روح برتر نامیده است و اشاره می‌کند؛ زبان شعر مولانا زبان عشق، صداقت و رهایی از تنگنای تصنعات لفظی، تشریفات و پیچیدگی‌هاست و در آن واژگان خود را آزاد و بی‌آلایش بیان می‌کند. نگرش و روش حافظ اما به رندی درآمیخته است، بهاءالدین خرمشاهی، آن را مخصوص به خود و تکروانه دانسته است؛ حافظ نهادهای صوفیانه رسمی چون خرقه و خانقاه و سلوک رسمی و ادعای کشف و کرامات و شطح و طامات را نمی‌پذیرد، سهل است، آنها را دست می‌اندازد، حافظ خود منش اخلاقی نیرومندی دارد، نه اخلاق زهد و ترس و تعصب، بلكه اخلاق عارفانه، آزادمنشانه و رندانه، اخلاق حافظ اخلاق آزادگي است، اخلاق وارستگی از ریا و حرص و دروغ و دغل. شاید درباره حافظ این گفته؛ که او متفکر یا مصلح اجتماعی است که با آفت‌های اجتماعی کار دارد، یعنی دردها و فسادها و آسیب‌ها را تا اعماق می‌شناسد و جراح‌وار به نیشتر انتقاد می‌شکافد و آنگاه به مهربانی مرهم می‌نهد، بیشتر مصداق داشته باشد. شاید از همین روی است که شعر او در عرصه حرکت‌های پیشرو و تحولات شعری معاصر نیز مورد اقبال قرار گرفته است.

شما جایگاه عرفان در شعر نو فارسی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در دو آستانه نوجويي، يعني پيدايش شعر نو و شعر حجم، بروز و بازتاب عرفان را كه با دگرديسي نيز همراه است، مي‌بينيم. حركت نبوغ‌آساي هوشنگ ايراني با اشعاري سوردئال و عرفاني همراه بوده است. در ديگر شاعران موج نو مانند سهراب سپهري نيز انديشه وحدت‌گراي شرقي ديده مي‌شود. اين گرايش به صورتي ديگر در شعر حجم مطرح مي‌شود. اين را حتي در گفته‌هاي برخي چهره‌هاي مطرح اين جريان شعري نيز مي‌بينيم. به تعبير بيژن الهي؛ قراردادي را پذيرفتن در نپذيرفتن هيچ قراردادي يك حركت عرفاني است و در حقيقت فضاي حجم، يك فضاي عرفاني است. اين حركت يك حركت ايراني است و همان‌طور كه عرفانيت ايراني است. حركت ما عرفاني در شعر است. ما در شعر عرفان مي‌كنيم و يا به قول پرويز اسلامپور؛ پرش از حجم، روحانيت افتادن است و حجم فضاي اين روحانيت به مثابه آن نيروي جادویي ايماني است كه پرش‌هاي سفينه‌هاي دور پرواز را در اراده خداوندي مي‌آورد. يدالله‌رويايي كه ماندگاري شعر حجم از اوست. در دهه‌هاي متأخر عرفان فارغ از وجوه نظري و عملي دوره سنتي و شگفتي‌آفريني و نوجويي شعر حجم و موج نو پديدار مي‌شود. شايد بروز آن را بيشتر در ارجاعات بينامتني، يا باز‌آفريني چالشي متون متعلق به دوره‌هاي متقدم بتوان سراغ گرفت.

نظر شما درباره گرایش هوشنگ ایرانی به عرفان شرقی (هندی ـ ایرانی) چیست؟

پيش از آنكه به مباحث طرح شده بپردازيم، يادآوري اين نكته ضروري به نظر مي‌رسد، كه عرفان در همه اعصار و همه جاي جهان، با وجود تفاوت‌هايي كه در آن وجود دارد، داراي برخي بن‌مايه‌هاي مشترك نيز هست. به عنوان مثال، حقيقت اشياء جهان مادي در جهان خارج از آنها وجود دارد، حقيقت ظاهر و مظاهري دارد كه كثرت در اين مظاهر است و باطني دارد كه حقيقت محض است، از هرگونه كثرتي منزه است، در آهنگ‌هاي آسماني كه پيش از جدايي روان آدمي از زادگاه نخستين آنها را شنيده، چون آهنگ و نواي آن يادگار در انديشه آدمي بيدار مي‌گردد، به شور و شيفتگي مي‌رسد (افلاطون). انكار واقعيت داشتن زمان يعني اگر همه چيز يك چيز است، پس فرق ميان گذشته و آينده بايد موهوم باشد و صلح كل كه تمامي دستگاه عقايدي كه تشكيل‌دهنده عرفان است، پديد مي‌آورد. عرفان در شعر كلاسيك به رويكردي اجتماعي مي‌رسد، اما عرفان در آستان‌هاي نوجويي شعر معاصر با گريز از رويكردهاي اجتماعي دوره خويش به سوي بازتاب هويت فردي، خودنگري، شناخت خويش و خويش كاري و بروز تمايزهاي فردي روي مي‌كند. عرفان در شعر كلاسيك به تحولاتي در قوالب شعري منجر نمي‌شود، اما در شعر معاصر به دگرگوني‌هايی در فرم و ايجاد تحولاتي در اين زمينه مي‌انجامد. بنابراين پيرنگ عرفان در شعر هوشنگ ايراني بنيان‌هاي شرقي را تا جايي كه مي‌شود مشتركاتي را ميان آنها سراغ گرفت، دارد.

به نظر شما آیا سهراب سپهری، متأثر از جهان‌بینی عرفانی هوشنگ ایرانی بود؟

شعر سهراب سپهري مانند منشوري است كه طيف‌هاي گوناگوني را مي‌شود به آن نسبت داد. به تعبیر دكتر بهرام مقدادي؛ سپهري پس از كند و كاو در فلسفه و جهان‌بيني شرقي به‌ويژه ظن به همه عناصر طبيعت و هستي، چه زشت و چه زيبا عشق مي‌ورزيد و خوبي و بدي، نور و روشنايي، زندگي و مرگ را يكسان مي‌ديد. او ارتباط بيشتري كه سپهري در آوار آفتاب با طبيعت برقرار مي‌كند، را نشانه توجه او به بوديسم مي‌داند. كتاب شرق اندوه اما شور و شعف و وجدي دارد كه يادآور شعرهاي مولاناست، درست است كه سياست‌زدگي مشغله ذهني سپهري نيست ولي شعرهاي اين دفتر فلسفي و بيانگر توانايي‌اش در حل مشكل روحي انسان در دنياي امروز است. صداي پاي آب و مسافر با ويژگي‌هاي عرفان شرقي ـ ايراني بيشتر درآميخته است. در كتاب‌هاي متأخر او نيز تلفيقي از اشتراكات عام عرفان و پيرنگ عرفان شرقي ـ ايراني توأمان ديده مي‌شود.

به نظر می‌رسد مجموعه شعر «ما هيچ، ما نگاه» نقطه عطفی برای سهراب سپهری است. چراکه سپهری در اشعار این مجموعه، نه صرفاً در پی بازنمایی ویژگی‌های عرفان شرقی (هندی ـ ایرانی) در زبان شعر، بلکه در پی ساختن عرفان مذکور در درون و بیرون زبان شعر است که در نهایت این امر منجر به تولید و اجرای عرفانیت در هستی زبان شعر سپهری شده است. نظرتان در این باره چیست؟

در اين پرسش پيچشي زباني و رويكردي انتزاعي وجود دارد كه تا حدي نياز به رمزگشايي دارد. به هر روي مراجعه‌اي به كتاب ما هيچ، مانگاه مطرح است. در اين كتاب زبان سهراب سپهري به آن خط سوم، نزديك مي‌شود. در نسبت با صداي پاي آب، مسافر، حجم سبز، ظرفيت‌هاي زباني و فراروهاي صورخيال، گريز از سبك زباني متعارف خويش در ما هيچ، ما نگاه عمده‌تر است. پرداخت عمده به زبان و فرم باعث شده است، نقش جان‌مايه و محتواي شعر از آن وضوح عمده كه ديگر مؤلفه‌هاي شعر را پس رانده بود، خارج شود و به جزئي در كنار ديگر اجزا بدل شود. آرايه‌هاي زباني و استعاره‌هاي شعري در ما هيچ، ما نگاه، لابيرنت‌هايي را پديد آورده‌اند كه رويكرد عرفاني شعر در آن محو و پيدا مي‌شود و نفوذ آن اگرچه در مواردي از ديگر آثار سپهري قدرتمندتر است، اما برجسته‌سازي حسي آنها را ندارد، ما هيچ، ما نگاه جذبه‌هاي خاص‌تري دارد. صداي پاي آب، مسافر و حجم سبز، تأثيرگذاري عام‌تري را نشان مي‌دهند. قابليت و پيشنهادهايي شعري نيز در ما هيچ، ما نگاه وجود دارد كه كمتر مورد مراجعه قرار گرفته است.

به نظر شما، عرفان بیژن الهی از چه نوع عرفانی است؟

بيژن الهي، با آن اراده معطوف به سكوت كه تا انجام رسيد، عدم دسترسي عمده به آثار و انزواي خودخواسته‌اي كه رقم زد را فقط مي‌شود در كلام خودش به ياد آورد.

شما تأثیرپذیری یدالله رؤیایی از عرفان را چگونه تبیین می‌کنید؟

دو خصيصه يا منش شعري در يدالله رؤيايي بارز است، او شاعري است كه از ابتدا بر وجود پرنسیب‌هايي در شعر بي‌وزن و پيشنهاد مانيفستي براي آن تأكيد داشته است، مانيفستي كه به عقيده او قلمروهاي مختلف هنري مانند ساختمان، ريتم، ريتم علت‌ها و جهت‌ها، ريتم داخلي را پيش‌بيني كند و از قواعد تركيب بگويد و حتي هدف‌هاي ذهني را هم اگر باشد به عنوان قلمروي فكري بيان كند. از سوي ديگر شعر حجم را بنيان مي‌گذارد، كه تداوم، نفوذ و اقبال و ماندگاري‌اش بي‌ترديد از نام يدالله رؤيايي است. اين تمركز و منش شعري يدالله رؤيايي را به قطبي در شعر حجم تبديل مي‌كند. عرفان شعري او از نخست داراي ريشه‌هاي عميق فرهنگ ايراني و شمول جهاني عرفان بوده است كه در بخش‌هايي از بيانيه شعر حجم نيز قابل رويت است، سبك زباني منحصر او نيز، شعر و عرفان هر دو را متمايز و ممتاز مي‌سازد.

در سال‌های اخیر در اشعار برخی از شاعران مانند محمد آزرم، فریاد شیری و مجید باریکانی و همچنین اشعار شما در کتاب «به وقت البرز» میل به عرفان‌گرایی مشاهده می‌شود. بنابراین، شرحی درباره چگونگی تجلی عرفان در اشعارتان بیان کنید.

آشنايي با شعر و ادبيات كلاسيك برايم خيلي زود اتفاق افتاد، از دوره نوجواني آغاز شد، هرچند در آن زمان اشرافي صورت نمي‌گيرد، اما جذبه‌اش جان مي‌گيرد. سعدي در گلستان حكايتي دارد؛ پارسائي را ديدم كه زخم پلنگ داشت و به هيچ دارو به نمي‌شد، مدت‌ها در آن رنجور بود، همچنان شكر خداي حق تعالي مي‌گفت كه به مصيبتي گرفتارم نه به معصيتي. در آن زمان اين حكايت با ظرفيت‌هاي باور و اعتقادي كه در آن وجود داشت، مجذوب‌كننده مي‌نمود، جوري با پافشاري و سركشي سرشتي آن دوره سني همخواني داشت. آموختگي زبان و ادبيات پارسي زمينه شناخت بيشتري را فراهم آورد، اما تا به وقت البرز فرصت بسياري بود، از پيرنگ‌هاي كتاب راه به حافظه جهان، تا شمايلي در تبصره، تا سرانجام به وقت البرز رسيد. رجوعي كه در دوره‌اي به كتب مقدس، قصص انبياء، تفسير و تعابير نگاشته شده پيرامون آن داشتم، آن اعجاب، شگفتي و اعتقادي خلل‌ناپذير را يادآوري مي‌كرد كه زماني در آن حكايت جان گرفته بود. در اين قصص امكان تغيیر زيست جاري و وقوع آنچه محال مي‌نمايد، توانشي كه از هيچ همه چيز مي‌سازد، علاوه برآنچه به شكل مالوف معجزه آموخته‌ايم، نشان از آشنايي‌زدايي از زيست و سلوكي جاري و محدوديت‌هاي آن داشت، باور و تمركزي متافيزيكي كه هر وقوعي را در هستي امكان پذير مي‌كند. و از ميان شكل‌هاي هندسي محدود/ به پهنه‌هاي حسي نامحدود پناه خواهم برد ( فروغ فرخزاد). سركشي ذاتي كه در برابر ياس مي‌ايستد و قدرت دارد آن را از ميدان به در برد. البته در چرخشي نياز است تا از گستره تجلي عرفان كه در پرسش شماست و بسيار عمده‌تر از آنچه مي‌تواند باشد، به نظر مي‌رسد، بگذريم. آنچه در به وقت البرز اتفاق افتاده است، بيشتر كشف است، كشف قابليت‌هايي كه در زيست انسان امروزي به پس زمينه رانده شده و مهجور مانده است. دعوت حضور شگفتي اين ظرفيت‌ها به همجواري با آنچه جريان دارد، است. كشف قابليت‌هاي متافيزيك، مقدوراتي خارج از پيش‌بيني و معجزه است. بازخواني و رجوع متفاوتي در اين عرصه را به همراه دارد. تكانه‌اي در زبان، ساخت و فرم‌آفريني شعري نيز در اين راستا وقوع پيدا مي‌كند كه به فرض در شعرهاي متاخر محمد آزرم نيز نمودهاي آن را مي‌شود ديد.

درپایان از آنجا که عرفان نسبتی را با اشعار شاعران غیر ایرانی، نظیر والت ویتمن، رابرت فراست، فردریش نیچه و... برمی‌سازد، از این‌رو، درباره سهم عرفان از شعر جهان هم صحبتی بفرمایید.

اين پرسش داراي تناقضاتي است كه بايد به آن پرداخت، هر چند رابرت فراست شاعري است كه در نگاه او طبيعت جان مي‌گيرد و آنچه در جايگاه انساني گاهي كمتر نشاني از آن مي‌شود، يافت. يا انسان‌ها نمي‌بينند را در آن مي‌شود، سراغ گرفت. طبيعتي كه مشغول خويش كاري است و به آنچه در ذات و جوهره جاري‌اش جاري است، مشغول است، اما آثارش بيشتر تراژيك است، تلخي‌هاي زيست آدمي و روابط انساني را به تصوير مي‌كشد. ديگر حضور پرتأثيرترين متفكر دويست سال اخير فردريش نيچه است، متفكري كه نفوذ او كمابيش در همه عرصه‌ها از ادبيات و هنر گرفته تا فلسفه، سياست و اخلاق به چشم مي‌خورد. به تعبیر عزت‌الله فولادوند؛ نيچه اعتقاد راسخ داشت كه تفكر انسان شديداً داراي كيفيت تفسيري و تأويلي است و كساني كه مي‌پندارند مستقيماً ممكن است به واقعيات دست پيدا كنند، خود را فريب مي‌دهند و صرف‌نظر از اين‌كه حقيقت در نفس خود چگونه باشد، به هر حال معرفت ماحصل تفسير و تلقي ما در آن است، بنابراين كاري كه از دست ما برمي‌آيد ارزيابي مجدد نحوه تلقي يا نهايتاً ارزش‌هاي ماست، مهم‌ترين راه اين كار به عقيده نيچه تبارشناسي است. يعني تحقيق در اينكه تفسير و تلقي و ارزش‌هاي ما از كجا سرچشمه گرفته‌اند. كتاب‌هايدگر كه حاوي گفتارهاي نيچه 1945- 1936 است، نيز بيشتر داراي ديدگاه‌هاي فلسفي است. كساني مانند ميشل فوكو، ژاك دريدا، نيز از نيچه براي پروراندن نظريات فلسفي خود بهره جسته‌اند. براي يافتن خاستگاه بسياري از مكتب‌هاي فلسفي معاصر از قبيل پست‌مدرنيسم، پساساختارگرايي و ساختارشكني و مانند آن بايد به عقب برگشت و به او رجوع كرد. آنچه بيشتر به پرسش شما معطوف و نزديك است، شعرهاي والت ويتمن است. در تحليل شعر «كودكي بود كه پيش مي‌رفت» از كتاب «تيغ‌هاي علف» كه نخستين بار در 1885 به چاپ رسيد. استاد مشيت علايي يادآور مي‌شود؛ شعر كودكي بود كه پيش مي‌رفت، فشرده‌ترين بيان ديدگاه فلسفي والت ويتمن يعني ترانساندانتاليسم است، فلسفه‌اي كه بازتاب‌دهنده دو چيز بود: زوال كالوينيسم سده هجدهم، به‌ويژه در ماساچوست آمريكا، و ديگري ظهور خردمحوري و گسترش رمانتيسم، ماهيت آرماني واقعيت، تجلي خدا در طبيعت و انسان، حضور روح در همه چيز، وحدت اشياء، برگذشتن از داده‌هاي حسي و معرفت علمي به ياري كشف و شهود و تأمل و نفي هر واسطه‌اي ميان انسان و خدا، مؤلفه‌هاي اين جريان فلسفي و ادبي بودند، مؤلفه‌هايي كه تداعي‌كننده جرياني فكري و فرهنگي است كه براي ما شرقي‌ها بسيار آشناست، يعني عرفان. عرفان در همه جهان داراي بن‌مايه‌هاي مشترك است، هرچند تمايزهايي نيز ميان آن‌ها وجود دارد. به فرض هفت مرحله سلوك عرفاني كه عطار به آن پرداخته است، در فرهنگ مصر نيز ريشه‌هايي دارد. اين امكان ترجمه است كه مي‌تواند در آشنايي شاعران با آثار يكديگر و تأثير و تأثرپذيري آنان در چنين زمينه‌هايي نقش ايفا كند.

بازگشت