چهار شعر از سمیه امینی راد |
|
نویسنده : سمیه امینی راد تاریخ ارسال : 6 خرداد 01 بخش : |
۱
افروخته شود صبح
لایِ سطوحِ عریان
وُ خُنْیای پرنده
لایِ لایِ نای
کلمه بروید از ریزشِ شانه
شهد تو باشی_
و ادامه تو!
کلمه؛ تو
برویانی از دو کتفِ انگور_
عصبِ شراب را
هم جامْ تو
هم شرابْ تو
طلوع کند نان در برشِ نازکِ روز
که دلالت دارد به تلالو نور در تاریکی
خورشید
ای شبِ مجلّل!
در گرمترین خطوطِ ران
با نورهای موازی در سایههای عمود بایست
«اگرچه نور تو عاریتیست،
اما هم به نور موصوفی و یک جانبت با روز وُ یک جانبت با شب،
سرخ نمایی»۱
هلالِ ممکنْ__ ماه!
شب از تو باریک شود
روشن بشود
وَ بروید
ستاره از درزها،
نور؛
نورِآویزان!
با من بگو
تابوتِ روز را
بر شانهی کدام شب بگذاریم؟
به ما که به رنجِ مشوشِ ماه مشکوکیم
به ما که در شراب مردهایم
با من بگو!
کدامین کشته از شبیم؟
۱:عقل سرخ سهروردی
۲
خواستم بوتهای زیباتر از تو برویانم
بهخاطر موسیقی گنجشک در دهان کلاغ
خواستم گنجشک لال تو باشم
بهخاطر نغمه نارنجی
و طره بنفشه در شاخههای زیتونی رنگ
ریختی و حالا
در حصر برهنگی
میغلتم
در غلیان ریخته از خودم
میغلتم و به سویم دراز میشود شاخهای
میشکنم
چون شاخهای در شکستن خود
خواستم وزشی موزون در برگهای تو باشم
تو آن پرنده دفنشده در پستانهای بریدهام
خواستم هوا شوم در رطوبت آغشته به آفتاب
در گذرگاه نور
و همه نور
و همه نور
ای نیمرُخت مماس با چهره بیچهرهگی
بی آنکه چشمهایم را بخوابی پلک بزن
"با عشقت که مکدر است و آلوده به راز"
به آن نقطه از عزیمت خورشید فکر کن
به آن نقطه مست از رنگِ برگ
در همآغوشی با سایههای بریده بریده
از درزهای تازهات برویان
که تشنگی برمیخیزد
حالا بیا و خورشیدهایت را بشکاف
در جنبشی که در هوا تارمیتند اضطراب
که بوتهای زیباتر از تو برویانم
۳
تلواسه
آقای سار پریده
از لب پریدهها
افتاده از دهان فنجان
نمرده با آن ترمز ناگهانی
در تلاقی رازی به رازی دیگر
نور، صدا، بوقی ممتد!
خانم سار!
ما هر دو به یک میزان
از بالهای هم پریدهایم
این کلمات محقر لقمه کوچکی است
در این بشقاب چینی
بفرمایید میل کنید!
ساری هر روز شاخه را بهسمت شاخسار بزرگتر ترک میکرد
و آفتاب بر پوست درخت
میچسبید و نوری میچسبید
ساری میپرید
ساری میافتاد.
ترمزی ناگهانی!
هی آقای سار کجا!
سمت نور نارنجی
آقای سار!
یکروز صدای آن ترمز ناگهانی
تو را به خودت میآورد
وقتی آن قرار خیابانی را
به کوچه تحمیل میکنی
وقتی از یک وداع ساختگی
از مسافت زمستانی انبوه رازها
میگذری!
انتظار یک تصادف ناگهانی را داشته باش
حالا انتخاب کن / آفتاب یا ماه؟
نور
توقف
پرهای سوخته
ماه
پلان اول:
رهگذری با سایهای سفید
نزدیک میشود
و برف میبارد سیاه
نور، سکوت!
هی آقای سار!
فصل رسیدن
فصل بوسههای تحمیلی
و فصل آن
قرار موقت زمستانی نیست
فصل آن قرار ساختگی است
در فاصله یک نیمرخ
تا نیمرخی دیگر
غمگین شبیه زنی مردود
در آزمون گواهینامه رانندگی
یک بوق
دو بوق
سه بوق
ایست!
فصل یک تصادف ناگهانی است
از گذشته به آینده مهر و موم شده
فصل قیچی دانههای برف
فصل بریدن ابری سرگردان
در یک لانگشات زمستانی است
پلان دوم:
زنی سیاه و سفید
با شیشههای مربا در بغل
در رازناکی برف دور میشود
پلان سوم:
نگاه به عقب
چند ترمز ناگهانی
هنوز کسی دست تکان میدهد
در تاریکی ارغوانی آن
مجتمع مسکونی
کمی نور و کمی تاریکی
پلان چهارم:
وداع دستهایی موقت در باد
۴
شانه بزن گیسو از برهنگی
شانه بزن ستیغهای سماک لاجوردی را
این الههگان نوازنده در یشمِ کفآلود.
بردار از آب سپیدی رفتار
دست ببر
به طرههای بریده از موج
بردار از آب، بوی نازکِ پیراهن.
ای بیرنگی مواج!
با پیراهن برباد رفته
روبهروی کدام دریا ایستادهای؟
در خنکای بادی؛
که مدام سوت میزند
در پنج پَرَک
از ستارههای دامنت
در اضلاع صدف
مرواریدی که خود را
به خود تسلیم میکند
در تنهایی مدورش
زیبایی خود را میپوشد
ای زنِ از زن
و برای زن آفریده شده
ای تکثر بریده از سکونت بکر صدف
دهانت این آشیان مرغان دریایی
در ریزش مدام شنهای شراب
موسیقی بلورین دریاست.
آمده از
موجهای پولکدوزی سراب
حضورت استغراق،
در نمناکی صدف
رسیده از
سواحل پنجضلعی فلسها!