نگاهی به «فعل بی وفایی» نوشتۀ لِنا آندرشون نازنین عظیمی |
|
نویسنده : نازنین عظیمی تاریخ ارسال : 31 فروردین 00 بخش : |
لِنا آندرشون نویسندۀ نامدار سوئدی و خالق داستان «تصرف عدوانی» در رمان «فعل بی وفایی» با درایت و هوشمندی به شرح دقیق تجربۀ عاشقانۀ یک زن در مقام ضلع سوم یک رابطه می پردازد و توصیفی دقیق، بیرحمانه و دردناک از درگیریها و پیچیدگیهای این رابطه ارائه میکند.
راوی داستان اِستر نیلسون زنی نویسنده و روشنفکر است که پیشتر در داستان «تصرف عُدوانی» به هنرمندی به نام هوگو رَسک دل بسته بود و عشقی بیسرانجام را تجربه کرده بود. او این بار در نقش معشوقه یا نفر سوم رابطه، دل در گروی هنرپیشۀ تئاتری به نام اُلاف اِستن میبندد. الاف در نمایشی بازی میکند که نمایشنامهاش را خود استر نوشته است.
فعل بی وفایی ماجرای تقابل دو شخصیت است: اِستر نیلسون فراری از ابهام و خواستار شفافسازی است و اُلاف اِستن که رابطه را با ابهام و سردرگمی پیش میبرد. اُلاف مرد زنداری است که اتفاقا همسرش پزشک است و موقعیت اجتماعی خوبی دارد و استر دختر تحصیلکرده و نویسندهای است که از بلاتکلیفی فراری است. او از انتظار خسته است، از انتظار کشیدن برای این که آدمهای دودل تکلیفشان را با خودشان روشن کنند. او این بار عزمش را جزم کرده تا از ابتدا روشن و شفاف باشد چرا که حالا دیگر خوب میداند ابهام راه به جایی نمیبرد.
اُلاف اما تکلیفش با خودش روشن نیست. مدام با دست پیش میکشد و با پا پس میزند. ظاهراً خودش نیز باور نمیکند که درگیر رابطهای سهگانه شده است. دایماً با دلایلی بهظاهر منطقی در پی توجیه این رابطه است. در جایی از داستان به استر می گوید: تو آن نمایشنامه را نوشتی و از بازی من خوشت آمد. بیشتر از هر چیز آن نقش را دوست داشتی، تو عاشق شخصیتی شدی که خودت خلقش کردی.
البته این تردید و سردرگمی فقط گریبان اُلاف را نگرفته است. اِستر نیز با وجود دیدن نشانهها باز گویی چشم خود را به روی حقایق بسته است و دوست ندارد واقعیت را ببیند. او تمام بیتفاوتیهای اُلاف را نادیده میگیرد و هر بار به خیال پناه میبرد و دربهدر یافتن کوچکترین نشانهای از سوی اوست تا مؤید خوشخیالیاش باشد.
فعل بیوفایی، داستان نفر سوم رابطۀ زناشویی است. نفر سومی به نام معشوقه. از نظر لِنا آندرشون، نویسندۀ کتاب، برخی موقعیتها به تداوم دوگانگیهای ساختاری میانجامند؛ برای مثال میتوان به مرزبندی زن و معشوقه، عشق و هوس، و وفادار و گریزپا اشاره کرد. از نظر او معشوقه مفهومی است که مرد با تمام وجود از آن استقبال میکند. معشوقه کسی است که نباید در طلب آغوشی از جنس دو روح تساوی گرا – چنان که در ازدواج است- باشد. و ناتوانی در اجتناب از آن همان چیزی است که مرد را از خود بیزار میکند.
معشوقه همان کسی است که ضعف عاشق را درچشم خودش و جهانیان آشکار میسازد. او انگارهای است که در مقابل زوج مکمل مرد قرار دارد. آناتومیاش زنانه است و خودمختاریاش مردانه. او نفر سوم رابطه است. ترسناکترین و اغواگرترین عضوی که در نهایت با فرمان دو عضو اصلی باید از زندگی بیرون رانده شود.
از سوی دیگر، معشوقه، کهنالگوی زن است و تمام خصایص زنانه را به دوش میکشد. دختری وحشی است که باید فرایند بلوغ را به واسطۀ کودکی که به دنیا می آورد، تغذیه و پرستاری میکند و خود را تابع او میسازد، به تکامل برساند.
معشوقه، افسونگری است که خود را از بیرون نمی نگرد. او خود را روسپیای نمیبیند که در قبال خدمتی که ارائه میدهد پولی دریافت نمیکند. از نظر او رفاقتش با مردی که احتمال جدایی از همسرش را دارد اتفاقی عادی است.
نیازی نیست مرد نگران سلامت معشوقه باشد. هرچه نباشد او یک زن خودمختار و هوسباز است. کسی است که مرد در کنارش خوش میگذراند نه کسی که به وزن دغدغهها و نگرانیهایی که بخشی از زندگی متعهدانۀ مرد هستند چیزی اضافه کند.
معشوقه از دور نظارهگر زندگی عادی و روزمرۀ زن و شوهر است. همیشه آمادۀ رفتن است تا مبادا کسی بداند او متعلق به مردی است که عالم و آدم او را متعلق به زنی دیگر میدانند. او وفادارانه، فریبکار را در فریب دادن یاری میرساند.
از سوی دیگر، مرد نیز در کنار معشوقه تمام اعترافاتش را در طبق اخلاص می گذارد تا او را مطمئن سازد که بالاترین جایگاه را در نزد مرد دارد. درحالی که در حقیقت از هر نظر معشوقه در جایگاه دوم قرار دارد.
معشوقه، گونۀ خاصی از زن است، بی شباهت به زنان زمینی کودن با صفات مادرانه؛ زنی که رویای هر مرد و هر زنی است و مایۀ رنج هر دو.
اما آن چه در انتها به تاراج میرود، اعتماد است. دیوار اعتماد که فرو بریزد به این راحتیها بالا نمیآید. و اثر سمی که نفر سوم وارد رابطۀ زناشویی میکند هیچ وقت از زندگی آن دو پاک نخواهد شد.
«اُلاف و استر مثل دو چرخدندهاند. چرخدندهها با هم جفت نمیشوند اما یکدیگر را به حرکت درمیآورند، پیش میبرند و در هماهنگی کامل هستند. این چیزی بود که به نظر استر میرسید. یک چرخدنده بهخودیخود چیزی نیست جز ابزاری دندانهدار و بیحرکت، بی هیچ کارکرد و مسیری. اما برای ایجاد حرکت و درک توانایی ذاتی، وجود دو چرخدنده ضروری است. و متأسفانه برای سه چرخدنده نیز همین قضیه صادق است؛ از نظر مکانیکی، سه چرخدنده در کنار هم عالی عمل میکنند...»
در نهایت تمام کاسهکوزهها بر سر معشوقه میشکند. مرد همچنان به توجیه برای اثبات بیگناهی خویش ادامه میدهد و جامعه، معشوقه یا همان نفر سوم را مقصر اصلی این فاجعه میداند. همه چیز دوباره به حالت عادی برمیگردد درحالیکه همچنان به نظر نمیرسد خوراک لذیذی در خانه در کار باشد. مرد عقیده دارد رابطهاش با همسرش شبیه به دو حساب بانکی است و زن با این حسابها زندگی را کنترل میکند چرا که همیشه از ریز موجودی حساب خبر دارد. زن در زندگی زناشویی طوری رفتار میکند که موجودی مرد، همواره کمتر از او باشد و تا مجبور نشود چیزی به حساب عاطفی شوهرش واریز نمیکند مبادا او را از دست بدهد؛ درست بر خلاف معشوقه. اما از نظر راوی داستان یا همان معشوقه، مرد اتفاقاً در بهترین حالت، افسارش کوتاه است و دستورهای واضح و مشخصی از سوی همسرش دریافت میکند. او خود، خوب میداند اگر حسابش پر باشد ظلم خواهد کرد. مرد خودش هم از این که از ظالم بودن لذت میبرد خوشش نمیآید. بنابراین به نفعش است که حسابش برای همیشه خالی باشد. او ترجیح میدهد برده باشد تا مجبور نباشد با استفاده از احساسات و قدرت قضاوت خویش تصمیم بگیرد. هیچ چیز به اندازۀ سوءاستفادۀ خودش از آزادی او را نمیترساند. و این همان تکۀ آخر پازل است.
کلید واژه: تصرف عدوانی، فعل بی وفایی، لنا آندرشون، نیلوفر خوش زبان، نشر نون