نگاهی به «تصرف عُدوانی» نوشته ی لِنا آندرشون
نازنین عظیمی
نویسنده : نازنین عظیمی
تاریخ ارسال :‌ 19 فروردین 99
بخش :
نگاهی به «تصرف عُدوانی» نوشته ی لِنا آندرشون
نازنین عظیمی

 «تصرف عُدوانی» داستان تصرفِ روح است.

 

«تصرف عُدوانی» ششمین رمان نویسندۀ  سوئدی، لِنا آندرشون است که با ترجمۀ سعید مقدم از زبان سوئدی به فارسی از سوی نشر مرکز به چاپ سی و ششم رسیده است.  

در ابتدای کتاب آمده است:

هرکس به شکل غیرقانونی، مالی را از تصرف دیگری بی رضایت او خارج یا به هر نحو دیگر آن را حیف و میل کند، به اتهام تصرف عدوانی محاکمه خواهد شد. (قانون مدنی سوئد، مادۀ 8، بند 8)

«تصرف عُدوانی» داستان تصرفِ روح معشوق است به اصرار عاشق. داستانی است دربارۀ عشق به روایت دانای کل نامحدود؛ لنا آندرشون، نویسندۀ کتاب، به راحتی وارد ذهن شخصیت های داستان شده و زوایای پیدا و پنهان احساسات آن ها را به روشنی برای خواننده آشکار می کند. گویی مدام بخواهد دست شان را پیش خواننده رو کند.

موضوع  داستان شکافِ هراسناکِ بین اندیشه و زبان است و جدال میان امید و نا امیدی را از زاویۀ دید زن منتقد روشنفکری به نام اِستر نیلسون سی و یک ساله و اصرار او بر تصرفِ روح هنرمند نامداری به نام هوگو رَسک به تصویر می کشد. نقش این دو شخصیت در داستان چنان پررنگ است که حضور شخصیت های دیگر به چشم نمی آید. ماجرای زن شاعر و مقاله نویسی که می کوشد هستی را با دقتی موشکافانه با خودآگاهی خویش کشف کند و بلندپروازانه باور دارد که جهان چنان است که او آن را تجربه می کند. از سوی دیگرهوگو رَسک هنرمند نامداری است که در دوران سطحی نگری معاصر، او را به سبب شورمندی اخلاقی اش می شناسند. تا پیش از آشنایی این دو با هم، استر اعتقاد داشت زندگی چیزی نیست جز دور کردن ملال  و دلزدگی و همواره می اندیشید ارزش زبان و تفکر را درک کرده است و بدین واسطه هیچ گاه احساس افسردگی نمی کرد. از ویژگی های بارز این شخصیت آن است که همیشه در پی رمزگشایی جهان و طبیعت انسان هاست. استر تنهاست و بر خلاف هوگو که همواره ملازمان ستایش گری دارد، دوستان زیادی ندارد.

داستان از این جا آغاز می شود که قرار است استر نیلسون به سخنرانی دربارۀ این هنرمند بپردازد و هرچه بیشتر از او می نویسد احساس وابستگی بیشتری با موضوع پیدا می کند. حس احترام او به تدریج جای خود را به شوقی ملال انگیز می دهد و در نهایت به دلتنگیِ سنگینی بدل می شود. برایش روشن می شود که آدمی می تواند حتی دلتنگ کسی بشود که او را فقط  در خیال خود دیده باشد. او با برگزیدن واژه ها و چینش آن ها در کنار یکدیگر عاشق چیزی می شود که خود آن را آفریده است.

داستان یکراست می رود سر اصل مطلب. از مقدمه های طولانی و خسته کننده خبری نیست. شخصیت های اصلی در همان صفحات اول به خوبی معرفی می شوند و عشق خیلی زود جان می گیرد و درد آغاز می شود. عشق یک طرفۀ استر به  هنرمندی که اختلاف سنی و نیز اختلاف نظر زیادی با او دارد دامی است که  او خودش برای خودش  پهن کرده است.  برخلاف حرف ها و آثارش هیچ گونه احساس مسئولیت و تعهدی در شخصیت واقعی این هنرمند خود شیفته به چشم نمی خورد و هیچ محدودیتی در برقراری ارتباط با شاگردان و شیفتگان جوان تر از خود ندارد. گویی آدم ها همه ابزاری هستند تا سبب تکمیل لذت او از زندگی شوند. از دید او استر نیلسون نیز تنها یکی از ستایندگان به شمار می رود و هیچ فرقی با دیگر ملازمان  بادنجان دور قاب چین او ندارد. اما استر در مردابی غلیظ و چسبناک فرو رفته است و هرچه به اطراف چنگ می اندازد امکان  رهایی از این اندیشۀ پوچ نمی یابد.

جدال بین امید و ناامیدی و نگرانی از آیندۀ مبهمِ پیش رو از اصلی ترین درون مایه های این داستان محسوب می شوند. استر دایما به دنبال روزنه ای از امید در رفتار تحقیر آمیز هوگو می گردد. حتی در جایی از داستان به انبوه روزنامه های قدیمی زرد شده در خانۀ  هوگو که سرشار از امید به خوانده شدن هستند، حسادت می کند. درد و رنج و نا امیدی چنان او را در بر می گیرد که نا امیدی و بدبختی دیگران به نظرش غیرواقعی می رسد. در حقیقت استر برای آن که بتواند زندگی را تحمل کند، آن را زندگی نمی کند. امید به همان سرعتی که رخت برمی بندد و جای خود را به نا امیدی می دهد با کوچک ترین نشانه ای پا به دل استر می گذارد  و به قول نیچه «تنها پروسۀ عذاب را طولانی تر می کند.» از نظر او عشق واقعی ترکیبی از مبارزه و لذت است و برای کسب کمترین میزان آن، چنان در این عرصه می جنگد که سطح انتظاراتش تا جایی پایین می آید که کوچک ترین نشانی از امید موجب شادی او می گردد. لنا آندرشون در جایی از کتاب به ساختار اجتماعی مدرن یا به اصطلاح دولتِ رفاه به منزلۀ «نظام سوء استفاده» اشاره می کند  و می گوید: افزایش نارضایتی به سبب افزایش انتظارات، اصلی روان شناختی است. آدم وقتی چیزی که ندارد را به دست می آورد تنها لحظه ای کوتاه احساس رضایت می کند و سپس به سرعت خود را با وضعیت جدید تطبیق داده و آن را عادی تلقی می کند. بدین شکل انتظار افراد افزایش می یابد و دایما انتظارات بیشتری برای کسب رضایت طلب می شود. باید مدام دوز را بالاتر برد و دفعات مصرف را بیشتر کرد.

در نهایت تصرفِ روحِ هوگو رسک با شکست مواجه می شود و استر می پذیرد که این قضیه ارتباط مستقیمی با امید و ماهیت آن دارد. او به این نتیجه می رسد که آدمیزاد با پاسخ قطعی آسان تر از پاسخ مبهم کنار می آید و امید انگلی است در بدن انسان که در همزیستی کامل با قلب او زنده است. نمی شود به آن گرسنگی داد. باید جلوی تغذیه اش را به طور کامل گرفت. امید را باید از گرسنگی کشت تا حیوان میزبانش را گیج و گمراه نکند. امید را باید با بی رحمی تمام کشت. انگل امید را که ازمیزبان قلب جدا کنی، میزبان یا می میرد یا آزاد می شود.

 

بازگشت