غزلی از افشین شیخ زاده
نویسنده : افشین شیخ زاده
تاریخ ارسال :‌ 2 شهریور 90
بخش :
غزلی از افشین شیخ زاده

چارپايه
 

يك چار پايه وسوسه مي كرد مرد را
آن مرد خيس خورده ي باران درد را
مي خواست ناگهان برود پاي يك درخت
آونگ بر درخت كند جسم سرد را
"بايد اميد در دل من ريشه كن شود"
پس آب داد يكسره گلهاي زرد را
هي مي كشيد پرده و مي بست پنجره
تا لحظه اي نبيند، آن لاجورد را
"بايد فضاي قصه كمي تيره تر شود"
تكرار كرد در دلش اين رويكرد را
سيگار مي كشيد و فضا تيره مي شد آه...
دود و دمي گرفته در آغوش مرد را
او گيج و منگ - دست به ديوار- مي كشاند
روح شكست خورده ،تن پر ز درد را
آمد رسيد پاي درخت و به شاخه بست
آن چارپايه را، نه سرِ هرزه گرد را
٭
آن گاه سينه را ز هوا پر نمود و بعد
از ياد برد وسوسه هايي كه كرد را...

 

بازگشت