شعری از ﻣﺰﺩﻙ ﭘﻨﺠﻪاﻱ
نویسنده : ﻣﺰﺩﻙ ﭘﻨﺠﻪاﻱ
تاریخ ارسال :‌ 10 اردیبهشت 95
بخش :
شعری از ﻣﺰﺩﻙ ﭘﻨﺠﻪاﻱ

کیفِ یک وکیل

 

کلون را که نواختم

داد در درآمد

هر چه شیون کشیدم

در ِ زندگی را زدم

باز نشد گل از گل بهار

 

با آرزوهای تو کنار آمدن سخت بود

این تکرار نامکرر که از اداره رفتن هر صبح تو تکراﺭﻱتر

از کاﻓﻪﻧﺸﻴﻨﻲﻫﺎﻱ پایان هفته جذاﺏتر

گوش به ﭼﺸﻢهای عاشقاﻧﻪي دوستان سپردن ﻏﻤﻨﺎﻙتر

 

تکرار، تماشای ﻣﻼﻝآور تساوی آبی و قرمز است

ﺟﻨﺠﺎﻝﻫﺎی داوری مسموم از ارتشاء

90 درصد مردمی که ﻣﻲبینند و زبانه ﻧﻤﻲکشند

 

اینجا دادسرا است...

صبح به دیدار دستبند و پابند ﻣﻲشتابم

سرقت آرزوهای یکدیگر

به احترام صندﻟﻲها کلاه از سر برﻣﻲدارند

 

به دعوتی از مراسم گردن/ زنی که داد زد و آتش نرسید به دادش

راستی حق، گرفتنی است؟

 

در دادگستری ثبت ﻣﻲشوم

پشت میز کلانتر

هزاران نفر دوام ﻣﻲآورند چون برﻳﺪﻩهای روزنامه بر فراز بام

تنها ﻋﺪﻩای ﺷﺐهای پر ستاره را ﻣﻲسازند

ﻋﺪﻩای ماه ﻣﻲشوند و ما ﻧﻤﻲشوند

 

گویی همه چیز پشت میز اتفاق ﻣﻲافتد

و ﺳﺎﻝها این ﺑﻲقراری، برقرار خواهد ماند

 

یکی ﻧﻤﻲماند

یکی ﻣﻲرود

یکی ﻣﻲآید

یکی یکی یکی که مسیر ﻣﻲشود تا سِیر کنی

سیر شوی از سرسره/بازی ِ سر به سر گذاشتن، سرور دارد

این همه سر که بالای سر رفت حوﺻﻠﻪام

سری که درد ﻧﻤﻲکند را بریدند گوﺷﻪای از جنگل تا ایوان شود این خانه این ملک

چنین که سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

 

ﺷﺪﻩام کیف آواﺭﻩای در دﺳﺖهای تو

-  از فقر شعر هراسید

- پی نیکان گرفت و مردم شد.

بازگشت