شعری از ﺳﻌﻴﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﻮﻻﺩ | |
نویسنده : ﺳﻌﻴﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﻮﻻﺩ تاریخ ارسال : 14 اسفند 95 بخش : |
۱
زدن
من این «زدن» را
«نزدم»، «خوردم»...!!
توی خیابان
با مشت...!
با لگد...!!
با ﺣﺮﻑهایی که
«نزدم» / «خوردم»...!!
روزی،
باید این زدوخوردها
به پایان برسد
روزی که کلاغی
از شاﺧﻪی دوردستی
جوﺟﻪهاش را
به منقار بگیرد و
بپرد...!!
من این زدن را
نزدم / خوردم...
۲
مفقودی
پدربزرگ
ﺗﻔﻨﮓش را
از شاﻧﻪی دیوار برداشت
_ ﻣﻲشود !!
سکوت را به خیابان آورد؟!
و رفت...!
و برنگشت...!!
۳
غنائم
از غنائم جنگی
تنها لبی را ﺑﺮﻣﻲدارم
ﻣﻲگذارم، درست
زیر ﭼﺸﻢهایی که
ﺳﺎﻝهاست
با من ﺣﺮﻑها داشت و
ﻧﻤﻲزد...!!
۴
دید
ما گناهی نداشتیم
ﭘﻨﺠﺮﻩی خاﻧﻪی روﺑﻪرویی
هر صبح، دﺳﺖهاش را
باز ﻣﻲکرد
طلای موی دختری را
ﻣﻲریخت
به خیابان...!!
ما گناهی نداشتیم
ﺁﻥقدر... ﺁﻥقدر
ﻣﻲنشستیم و
هی ﻣﻲنشستیم و
نگاه ﻣﻲزدیم...
تا شاشبند ﻣﻲشدیم
ما گناهی نداآآ....
( _ هی!!
یالله پسر، د ِ... بلند شو
نوبت منه!!)