شعری از ﺁﺯاﺩﻩ ﻓﺮاﻫﺎﻧﻲ
نویسنده : ﺁﺯاﺩﻩ ﻓﺮاﻫﺎﻧﻲ
تاریخ ارسال :‌ 14 خرداد 95
بخش :
شعری از ﺁﺯاﺩﻩ ﻓﺮاﻫﺎﻧﻲ

ای از اتاق که بیرون می زنی

پنجره می شوی صیقل تر از سینه ی سندروم

و مرد ، عاشق تر از چله های بی ستون

کوهستان از هر چه مه ، دود تر

از هر چه نفس ، تنگ تر

پاره می شدی در دکمه های لباسم

شعر

شعر

شعر

و پارسی صدا می زند

دلتنگی های ایوان صدا می زند

و من می پراکنم از استوا تا میانه ی خاور

 

به تو گفتم باران نهنگ ببارد ، ترسی نیست

گفتی سیل عقاب بیاید شوریده نمی ترسد

 

 

شکل درخت می شدیم در گوشه ی هر باغی که مردی بود و باکره ای/

و گوشه ی هر زنی که غاری بود و قعری

و ... سوار

راه

غار

و قعر و اسب

 

من کنج آن همه قعر

تو عمق آن همه غار

تو را به جای تمام غارهایی که نزیسته ام دوست می دارم

و به جای تمام چاه هایی که اتصال قنات و غبار بودند و مرد و اسب

 

 

در میان دودت بودم

که دودمانم را به سمت دور

بی ستون می شدم در حالتی که دست می داد

از دست می شدم

شکل بی شمار از هزار و یک پروانه در قلبت

شکل درخت در گوشه ی تمام باغ های جهان

و مثل بید در گوشه ی تمام بادها

که می لرزیدیم بر سر آن تمام ایمانمان

بازگشت