شعری از یداله شهرجو | |
نویسنده : یداله شهرجو تاریخ ارسال : 7 فروردین 99 بخش : |
به ستوه از حیرت ایستاده در چشم
دست بریده در آرنج
مچ را به چرخش از شاخهی گل
پشت شیشه کشانده
کشانده شاخه از آرنج بریده در خون است؟
- آقا سلام
- به شاخه...
حیرت ایستاده در بهارم –
از پشت شیشهی اتومبیل
به کوبیدن از آرنج
شُرهی خونِ ماسیده بر شاخه
مرز میان جهان من و توست
- آقا سلام
به ممکنِ این شیشهی کشیده در خرخرهی گلو
- بالا به شکل انسداد رگها در آرنج
چشم گشودهای برای بهارم –
نه سر به کوبیدن از شیشه
نه شاخه
در زمختای فرورفته در پلک
لحظهای حتی دهان از ازدحام خیابان برنمیدارم
- آقا سلام
به سال از چند اینکه برق افتاده بر عینکتان میدرخشد
- برق از نزول چاقو بر لبه
آرنج بریدهای است برای بهارم-
به حلقه از گلها به دست
دهان کوچکی
به تکرار نام خونی اندوه است
نامم بلند
نامم رسا
نامم به اشتباه در گودی دهان شما ایستاده است
- آقا سلام
به تشابه از سرخی برگ
خون به پرده کشانده شیشه را
-دست از اشاره به آرنج
خون نام دیگر توست بهارم –