شعری از نزند بگیخانی
ترجمه: بابک صحرانورد
نویسنده : بابک صحرانورد
تاریخ ارسال :‌ 1 بهمن 00
بخش :
شعری از نزند بگیخانی
ترجمه: بابک صحرانورد

 قسمتی از منظومه «رنگ خاک»
 نزند بگیخانی
ترجمه: بابک صحرانورد


شهری همیشه ماتمین
در آن سوی حصارهای فردوس
شهری همیشه به برنشسته درسپیدی ها
بر سکوهای رفیع انتظار؛
شهری هميشه بر قلب عرش سکنی گرفته
بر سجاده اي بالدار
شهری همیشه از حکایت لبريز
شهری كه همیشه قفس هایش لبالب از خواب و خیال هاست.
شهری همیشه بار و بنه اش از رنگ سرشار
و سرشک هایش لبريز مرجان .
آنگاه تو می آیی و می بینی
سرنوشت ات را كه بر سینه ی سنگی
از سنگ های این شهر حك شده!
جنازه ای بر سر راهت  فراز می آید
اين پيكر بيجان واپسين پادشاه شهر است
نوری بر سر و سیمای تو می بارد
اين همان درخشش ستاره ای سقوط کرده است
پرنده ای بر فراز سرت در اوج آسمان به پرواز درآمده
اين همان روح قصري ویران است
و آن که با تو همگام شده
سایه ات نیست
روح مردی ست كه از ولايت اسطوره ها باز آمده
از منزلگاه رفیع خاک
منزل های هزارتوی «نگفتن» ها
سلام و صلوات بر آن روزی که در آن زاده شدی
و سلامي دیگر بر زندگي.

 

بازگشت