شعری از مهران عزیزی
نویسنده : مهران عزیزی
تاریخ ارسال :‌ 1 اسفند 95
بخش :
شعری از مهران عزیزی

محض رضای خالق عالم به من بخند
جا جای گریه است؟ نکن؛ مطلقاً بخند
قربان آن دهان مرصع، نگاه کن!  
لبخند باطل است، نزن، یک بدن بخند
ما شعر گفته‌ایم و در این حلقه خوانده‌ایم
ول کن؛ به شعر و شاعر این انجمن بخند
من می‌شوم برای تو دلقک؛ برای تو
دیوانه می شوم؛... وَ تو بر این شدن بخند
این روزگار خنده ندارد؛ قبول؛ بعد
با من به روزگار بدِ بددهن بخند
فرصت کم است و سرعت دلمردگی زیاد
در تاکسی، سوار موتور، در ترن بخند
شاید ولی به یاد نداری که خنده چیست
باشد تلاش کن، الکی، جان بکن بخند
سهم تو سوت و خنده، از آن بی بهانه ها
باقی تمام عالم غم مال من، بخند
من یک پدر، ولی دم مشک است اشک من
احساس کن که من شده‌ام پیرزن، بخند

بازگشت