شعری از محمد مهدی پور | |
نویسنده : محمد مهدی پور تاریخ ارسال : 27 آذر 94 بخش : |
مُسَکّن
مُسَکّن بدهم ادامه را باز کنیم
نامههای پست نشده
به آخرِ دنیا؟
دستت هنوز هست/ دست به زدن بزنیم
دهن را ببندیم و
الگریزززززززززززززززززز
شیپورت هنوز هست
انگشتهایت چطور؟
هنوز انگشت میزنی
پستچیها را؟
بیا بنشین حرف دارم ـ لج نکن بشین ـ
آلبوم را باز کنم خودت را ببینی؟
روی سرت را کشیدهای
اینقدر اینجا هوا سردست؟ ـ سرم درد میکند ـ
شنیدهای نه؟
از ضمیر همه چیز شکل دیگری دارد
دوربین بیاورم/ آزادی را ببینی؟
دیدی گفتم حالت خوب نیست
اصرار کردی بمانم
و
من
نماندم
دقت کردهای این عکس چهقدر... دارد
و چشمهایت همیشه کنار بود
میگذاشتی دور بماند/ از این نقطههای پیشِ رو
کار از این عکسها گذشته است
درد داری تزریق کنم؟
موزه را یادت هست/ پارک کرده بودند/ استخوانها/ آدمها
عکس بگیریم
همینجا خوب است
این استخوان به« هیچ» گیر کرده است
نگفتی
چیزی لای انگشتهایت داری؟
میخندی؟
آن هم بلند/ که صدایت بیشتر/ به چشم بیاید؟
بیا عکس بندازیم
گوش این عکس هم پاره است
تمام گوشهها را خوووووووووووووب نگاه کن
چرا همیشه یکی این وسط فراموش میشود
اینقدر زاویهها نزدیک است؟
لباسهایم را گذاشتهام کنار
فردا میروم/ عکس هم نه/ سفید را دیگر دوست ندارم
آدم را کم سو میکند؟
دستت را بلند کن توی عکس
گفتم عکس را نگرفته میروم
حالا هی با دستهایت بخند