شعری از فریبا حمزه‌ای
نویسنده : فریبا حمزه‌ای
تاریخ ارسال :‌ 5 آبان 00
بخش :
شعری از فریبا حمزه‌ای

 

خیرگی مکاتب

 

□اپیزود اول

 

در تهاجم چارچوب‌های گرم
می‌کوبید بر ظرافت انگشت
که ای اشاره‌های کمیاب
کدام سایه را نشانه رفتید؟
برای جهد کدام خاصیت گرم
در احوالات جنوب چشم دوختید؟
برای مرثیه‌ی کدام چشم
در بثورات پوستی محزون

 

□اپیزود دوم

 

ای حسرت خونابه در محاط اندام
به‌وقت جنون ماهانه
تنم را سنجاق کن‌ به شلال مردادی مطرود
به حضانت شهری در حصار
ای برهوت قصور
تو سرخ بودی
در پیراهنی  به رنگ انار
کُنار بودی و انگشت‌های  مشوّشت مزدورترین اشاره بود
آن وخامت لعنتی در اکتشاف پهلوی من


□اپیزود سوم


آی من چه می‌کردی 
در موسیقی بریده بر اهریمن ماهانه
آیا این بود بسامد حضور تو در گرانش زمین ‌؟
آن اجزای متهور و مهجورم‌
آن حالت رسانا
آن خاصیت ژرف انگشتان کشیده‌ترم  آرزوست
ای مسافر بحبوبه‌های لرزان
در آستان ما کدام نقش تو  بال می‌زد
بر جدار ملکوت  روییدن؟
که این لحظه‌ها لحظه‌های رویش ما نبود
بر آستانه‌ی سبز قامت
موسمت برای
قد کشیدن تابستانی بود
تا به عرض مراتب برسانیم
آیا بینش این بود
که آن خیرگی مکاتب را  به‌وقتِ استحاله
حواله کنیم
به موسمی دیگر؟
با این قامت باردار چه کنیم؟
با این توده های لزج تابستانی
بر بزنگاه واقعه
زایمانی زودرسم آرزوست


□اپیزود چهارم


به یمن قدوم توست ای نوزاد باستانی
که اندوه بر شانه‌های ما مستأصل است 
تو به رگ گردن نزدیک می‌شوی
دور می‌شوی
نزدیک می‌شوی
دور می‌شوی 
واین خاصیت بریدن است
 در بثورات جلدی ناف
اما تواضع این بود
تا آن سفسطه‌ی نامرغوب
 آن اصالت رسانا را معاصر کنیم
در جغرافیایی سرخ
آن احتمالات بریده و حالات باریده
با اشارتی لازم به ذکر
عنوان کنیم بریده باد اشاره‌های نامربوط
در بسامد انگشتانی عقیم
دست‌های مذبوح در ارتکاب جنایات و مکافات
آیا آفات ما همین بود
برای نگارش کتیبه‌ها و بوم ها؟
و    رنگ  چگونه رسالتی بود؟
برای آن نقش‌های متضاد
ما بومی بودیم
در سماجت غریزی جنوب
 یا بومی* بودیم  بر سماجت غریزی جنوب

 

□اپیزود پنجم

 

گفت مکافات شما تفهیم شد
در ارتکاب
برای آمیزش رنگ  و روغن در مزامیر کتیبه‌ها
با احتمال‌ بروز مکاتب گرم
در مکاشفه‌ی گرم
که هان ای انسان
از رستاخیز پوست توست   که قطره
نازل می‌شود
و‌ ما بلا را نازل کردیم
در وعده‌های موعود
و گناه مکاتب را استتار کردیم
در تعلیق و تعریق بثورات جلدی کتاب
پس توقف لازم نبود بر احتمالات سطور

 


□اپیزود ششم

 

ای نوزاد نارس
چگونه اندوه تو  قامت کشید
بر عزیمت اکتشاف ما
در آستانه‌ی سرخ جنبیدن
غایت این بود
که آن تیرگی بخت وسیعی داشت
دشتی که به اقتضای فواصل
از باران‌های مصورت شکل گرفت
به اجابت چهل طاق
چهل رواق ممتد
تکه‌های منحط زجر و استیصال
سال‌های ناباروری و ناباوری
گریزی نیست از تو ای فطرت متمدن
وقتی دست می‌بری برای بریدن
در کمرگاه حادثه
وطنم   جنوبی می‌شود
تنم    چوبی می‌شود برای سوختن
به هرم اتفاق توست
که این خون متعالی می‌شود
برای گریز

 

□اپیزود هفتم

 

اکنون
حفره‌ها توخالی‌اند
و رگ‌ها و کلاف‌ها...
کلافه‌ام
ای حفره‌های نورانی برای گردش مضاعف
از لختگی این اقلیم است
که خون تو در جراحت ابرها  جاری است یا
*« از بخت‌یاری ماست که آن‌چه می‌خواهیم
به‌دست نمی‌آید و
یا از دست می‌گریزد»؟

 

 

بوم*منظور بوم‌ نقاشی‌
* احمد شاملو

بازگشت