شعری از علیرضا مطلبی | |
نویسنده : علیرضا مطلبی تاریخ ارسال : 22 اسفند 98 بخش : |
در ناتنهایی
داشتم بیداری مینوشتم تنها
خواب طولانیام را صدا کردند
میخواهند همینجای اتاق
روی من سنگ
سنگ سفید خوشتراش بکشند
شیر آب را که باز میکند
بیداری میریزد
ماههاست هر صبح به جای برگ
پوکه در خیابان له میکند
اصلن سالهاست به جای هوا
درد میخورد در خیابان
بعد که میرسد اداره
کفشها را آنقدر برق
بعد که دستش را میشوید
سایهی بیداری توی کفشها
نوشتن
دستهایم را گرفته
گرفتن را خبر کردند
که دستخطم تیغی
و تیغ برای چشمِ مردم
و دومن برای رگهام خطرناک است
به عصر که میرسد
برفهای رسیده روی خونهای کال
که چشمهاش
خواب گلولههای گرسنه از خوردن
و مغزهای زیبا به ماندن میبیند و
سرما
آب میشود از
برق کفشهاش زیر برف
و خونهای شفاف،
شفای بیداری.
همینجاهاست که باید خواب طولانیاش را صدا بزنند
میزنند میزنند
آنقدر که پوستاش از خیابان به جای برگ
ریهاش از هوا به حجم خیابانها
خیابانها از اتاقم میگذرند
اگر این پنجره را باز
باز اگر از همینجای اتاق
روی من سنگ
از پنجره بیداری میپرد بیرون
از خاک شیشه
از سنگ سنگ
بگو بیمارستانها درمان میشوند
خیابانها به یادها میایستند
سنگهای بیاسم نمیکشند
و برفها سیل نمیشوند
اگر از کیف آنهایی که اتاقم آمدند
عکسِ بیداریهام را
بدزدید
قرمز آری
سبز نه