شعری از حمیدرضا اکبری شروه
نویسنده : حمیدرضا اکبری شروه
تاریخ ارسال :‌ 15 آبان 99
بخش :
شعری از حمیدرضا اکبری شروه

خطی نانوشته
بر هیروگلیف دلت 
جهان را عاشقانه می‌خواند
و ما هنوز
انتظار کسی نشسته‌ایم
از بازار فیدوس*
پالایشگاهی  به خانه بیاورد
بی بوی گریس‌های انگلیسی!
بیا از این اروند هم
آب ننوشیده
جهان را تشنه نگذاریم
باکودکی‌هامان
و این خانقاه
که هیچ‌وقت صفی‌علیشاه نداشت
مرشد بود و نی!
که نیزه می‌زد
و گریه‌ای
پرسکوت که از منبرها بالا می‌رفت
تا می‌افتادیم
مثل ته‌مانده‌ی سیگار!
پای  دوستت‌دارم های  نداشته‌ای
آن‌قدر کافی نبودیم
که خون به دلمان می‌شد
و ساعت‌ها   گیج
پای تو!
به زمین خورده
من  سکانس آخرش شدم
با وسواسی
که شهیدم می‌کرد
روی دو لبت!
 

بازگشت