شعری از حسین دیلم کتولی
نویسنده : حسین دیلم کتولی
تاریخ ارسال :‌ 2 مهر 89
بخش :
شعری از حسین دیلم کتولی

[ منتسکیو...  ]

 

هیجان را که از زمین بگیرند

دهان دره ی اسب های آبی می ماند وُ

 من

که لم داده ام

کنار منتسکیو

واین دماوند ،با آن کله ی طاس

موی زال را سپید می کند

خزر سفره ی آبی ی بی ماهی

تکه   تکه

از دستم رها می شود

وخورشید مثل یک قالب یخ

آب می خورد

شمشیرت را تیز کن

شیرها

چکه ..

چکه...

می ریزند

در خواب اصحاب کهف

سکه های بدون نقطه

روی زمین پخش می شود

منتسکیو.....،

منتسکیو.....،

سوسک ها می خوانند

 

 

[ خواب های پریشان ...]

 

وزنم بالا رفته

تا بلندی های باد گیر

هر چه بنویسم

داد بزنم

وزنم پایین نمی آید

روی دنده لج

کج مینشینم و نگاه می کنم

شبها که تنها می خوابم

سرم را باد می برد

تیغ ها زیادی تیز نمی شوند

نگاه کن

سوسمار ها از پشت ویترین ها

سرم را قطع کن

این حرف ها مال من نیست

کسی دارد از رگ هایم

بالا می رود

زیر این مهتابی ها.....

دست هایم بسته است

مادرم صدایش را به من نداد

داد به پدرم

من قد کشیدم

بالا تر از گنجشک های خانه مان

روی درختها

خواهرم تاب خورد

من کتک خوردم

خوردم به دست های پدرم

که پینه داشت

پنبه را از گوشتان بیرون بیاورید

من سرم را گرفته ام

توی رگهایم یک نفر نقاشی می کشد

بکشد

من قاتل نیستم

فقط خودم را می کشم

روی بوم

عکس های کودکیم

رنگ می شوند

حالا توی سرم هی دنگ

دنگ

مدرسه ها که تعطیل می شود

برادرم درسهایش را می خواند

من نقاشی هایم را آب میدهم

وخواهرم هی لواشک یواشک در کیفش می گذارد

شما لطفن حرف هایم را ضبط نکنید

من سرم را قطع می کنم

تا آب ها از آسیاب بیفتد

توی نقاشی هایم

آقای دکتر...

من چقدر خواب می بینم 

بازگشت