شعری از بهرام پارسا
نویسنده : بهرام پارسا
تاریخ ارسال :‌ 28 خرداد 00
بخش :
شعری از بهرام پارسا

بی‌کسِ رزق‌مرده‌ای که منم
شده رزاق کرکسی که منم
بال سیال جَلد ول شده‌ام
رفته در جِلد محبسی که منم
 

یورش تیغ‌ها به حنجره‌‌ام
وزش سنگ‌ها به پنجره‌‌ام
حاصل عذرهای مسخره‌ام
شده فریاد نارسی که منم
 

قاتل و قتلگاه خود بودن
ناجی و سرپناه خود بودن
واقعا اشتباه خود بودن
این‌چنینم مثلثی که منم
 

من نمی‌دانمم، چه می‌دانم
کفر‌های کدام ایمانم؟
از خدایی که نیست نازل شد
سوره‌ی نامقدسی که منم

عاشقی کردم و دو نیمه شدم
نیمه‌های مرا نگاه کنید:
رفتن ناموجهی که تویی
گریه‌ی نامشخصی که منم
 

نقشه‌هایی که در سرم بودند
همه نقشی به آب افزودند
همه نقش بر آب وا رفتند
غرق اوراق اطلسی که منم
 

کوهم و روی صورتم اندوه
سنگم و تاب و طاقتم طاق است
مانده‌ام اختلاط چی با چیست
مرد شب‌ها مونثی که منم
.

طای طغیان یک‌ چریک رکیک
سین تسلیم صوفی سرمست
چون کسی هستم و کسی نشدم
چون کسی نیستم کسی که منم

 

بازگشت