شعری از بالاش آذراوغلو (Balaş Azəroğlu) از جمهوری آزربایجان برگردان: کاظم نظریبقا |
|
نویسنده : بالاش آذراوغلو / کاظم نظریبقا تاریخ ارسال : 30 خرداد 99 بخش : |
■زبانِ مادری
روزیکه قهرمانِ اسیری را
جلاد سؤالپیچ میکرد
گفت که در دستان شما نمیمیرم
هستی، تا زمان طولانی زندهام خواهد داشت
گفتند: چشمانات را کور میکنیم
دیگر نمیبینی
گفت: زنده میمانم
گفتند: دستهایت را میشکنیم
سلاحات، شمشیرت از دستات میافتد
گفت: زنده میمانم
گفتند: پاهایات را به زنجیر میبندیم
نمیتوانی راه بروی
گفت: زنده میمانم
گفتند: هرچه داری به یغما میبریم
دوباره به گذشتهات نمیتوانی برگردی
گفت: زنده میمانم
گفتند: زبانات را از بین میبریم
نمیتوانی سخن بگویی، حرف بزنی
قهرمان ساکت شد
گفت: نه میتوانم زنده بمانم
و نه میتوانم بمیرم
گفت: هر کاری بلدی انجام بده ای جلاد!
دوران برای توست
دیوان برای توست...