شعری از بالاش آذراوغلو (Balaş Azəroğlu) از جمهوری آزربایجان
برگردان: کاظم نظری‌بقا

نویسنده : بالاش آذراوغلو / کاظم نظری‌بقا
تاریخ ارسال :‌ 30 خرداد 99
بخش :
شعری از بالاش آذراوغلو (Balaş Azəroğlu) از جمهوری آزربایجان
برگردان: کاظم نظری‌بقا

زبانِ مادری

 

روزی‌که قهرمانِ اسیری را

جلاد سؤال‌پیچ می‌کرد

گفت که در دستان شما نمی‌میرم

هستی، تا زمان طولانی زنده‌ام خواهد داشت

گفتند: چشمان‌ات را کور می‌کنیم

دیگر نمی‌بینی

گفت: زنده می‌مانم

گفتند: دست‌هایت را می‌شکنیم

سلاح‌ات، شمشیرت از دست‌ات می‌افتد

گفت: زنده می‌مانم

گفتند: پاهای‌ات را به زنجیر می‌بندیم

 نمی‌توانی راه بروی

گفت: زنده می‌مانم

گفتند: هرچه داری به یغما می‌بریم

دوباره به گذشته‌ات نمی‌توانی برگردی

گفت: زنده می‌مانم

گفتند: زبان‌ات را از بین می‌بریم

نمی‌توانی سخن بگویی، حرف بزنی

قهرمان ساکت شد

گفت: نه می‌توانم زنده بمانم

و نه می‌توانم بمیرم

گفت: هر کاری بلدی انجام بده ای جلاد!

دوران برای توست

دیوان برای توست...

بازگشت