شعری از امیر اماﻣﻘﻠﻲزاده | |
نویسنده : امیر اماﻣﻘﻠﻲزاده تاریخ ارسال : 14 آذر 95 بخش : |
به کش و قوس بندریت قسم
پاییز ﻣﻲآید با لاشه غرﻭﺏهایش
و جا خوش ﻣﻲکند توی همین اتاق
از کتانی های آبی
تا خط ریل
جایمان را
پایمان را ﻣﻲگیرد.
قدیس بود
ﭼﺸﻢها حلقه به ﺭاﻥها
و ﮔﻮﺵها از خش خش و
صدای کارگران کشتی در اسکله
اصلا جایی نبود برای قدم زدن-ساحل
وقتی پاهایم رد پاهایش نبود
ﭼﺸﻢها را ﻣﻲبندیم
...
کانال یا صفحه بعد!
-هر ساله هزاران نفر
از اﻳﻦجا دیدن ﻣﻲکنند.
ﭼﺸﻢها اشتباه محض هستند
گم شدن و فرار کردن فرق دارند
-راستی اﻳﻦروزها
هوا برای بازدید از آن مساعد است!
کم کم
ﻫﻤﻪی ﺷﺨﺼﻴﺖهای توی اتاقم رﻳﺨﺘﻪاند
از سقف بالا ﻣﻲآیند
دستی تکان ﻣﻲدهند
و جایشان عوض ﻣﻲشود.
چند ساﻟﻲست همه چیز چشم دارد،
دریا نزدیک ﻣﻲشود
ﻣﻲشود هر که بخواهم!