شعری از الهام فتاحی | |
نویسنده : الهام فتاحی تاریخ ارسال : 3 خرداد 00 بخش : |
ابرِ دُچاری به رویِ ماه،خزیده است
لحظهی نورانیِ گناه، رسیده است
شب، لبِ پاشویه با تجسُّمِ دریا
حسرتِ خود را به حوضِ آه،دمیده است
وحشتِ بن بست کو؟ که عطرِ نگاهت
تا تهِ این کوچه_باغ راه،کشیده است
چشمِ تو تلفیقی از پلنگ و شراب است
چشمِ تو از ماهِ سر به راه، رمیده است
عشق! تو ای آتشی که مَحرمِ کوهی
سوزِ حرامت چرا به کاه رسیده است؟
شوق ندارد به خوشه های درخشان
آنکه لبش تلخیِ سیاه، چشیده است
زخمِ تو را با سکوت، بستهام ای عشق!
از رگِ جانم فقط نگاه، چکیده است
بارِ جهان را به دوشِ خستهی من بُرد
نامِ مرا رنج ، اشتباه شنیده است!