شعرهایی از ﺳﺎﻣﺎﻥ اﺻﻔﻬﺎﻧﻲ | |
نویسنده : ﺳﺎﻣﺎﻥ اﺻﻔﻬﺎﻧﻲ تاریخ ارسال : 9 تیر 95 بخش : |
1
آهوي آبهاي بيدريغ!
دريا براي اين دريا شد
كه رنگ چشمهاي تو را نفهميد
اگر سبز نبودي
پس چرا سبزهها
پشت قدمهات
خود را گره مي زنند
تا چمان امواج بمانند؟
اگر سفيد نبودي
ستارههايِ بي آسمانِ آبي
براي چه كسي گل كردهاند
ريختهاند
و شكوفههاي شگفتزده بر آب شدهاند؟
اگر سرخ
پس اين خورشيدِ آبخورده
چرا ميوهاي باد كرده شده؟
چرا پرندهها پلك نميزنند
اگر تو خاكستر تندِ ابرها نيستي؟
مثل بنفشي بلند
اگر كه نيستي
اگر كه مغرور نميشوي
اگر كه استعارهاي زنانه؛
براي من بگو
اين رگْپخشهاي گلگرفته
از كدام قيد كوتاه آمدهاند؟
آهوي دريا!
واژهها همان آبهاي خمار بودند
بيهيچ صيدي
براي رنگينكمان عرق ريخته
تا از خطوط پاك شود
اما تمامشان فهميدهاند
"اگرها"
به اندازهي تمام رنگها
وجود دارند.
2
گوشكوب را
دوست دارم
همان گوشتكوب بنامم
اين روزها
اينگونه سير ميشوم.
3
ميوههايِ كنار
كلاغهايِ كنار
كاهگلهايِ كنار
آدمهاي آدرسِ كنار
و كنارههاي لبهي راه…
قدمهايم را در برف خالي ميكردم
همه چيز به دنبال ردپايي بود
كه داشت خود را بيشتر ميشناخت
رد هجرتام را گرفته
ميوهها به دنبال من ميآمدند
ميوهها به روشنيِ سالِ قبل آغشته
كه همهي جاده را رسيده بودند
من دور ميزدم
پرتقالي را كه پنجره شده بود بر خاك
من دور ميزدم
سيبهايي را كه صاعقه داشتند
ديگران هم بودند
زير اين ابرها
هنوز هم ميترسيدند
و خاموشي را در بلورهاي مرده سياه ميكردند
ميدانستند
كلاغها هميشه در برف بويِ نفت ميدهند
حتي اگر ردپاي سفيد داشته باشند
حتي اگر بر ديوارهاي كاهگلي عاشق شوند
بالا ميرفتم
با همان ردپاي كاهگلي
درخت را پاي همين ديوار كهنه كردهام
چقدر هواي اين عروج روسپي شده
من ميدانم اگر اين ردپا بيدار شود
ميوهها برميگردند
ميوهها
در همين زمستان آدم ميشوند
آدرس ميدهند كه زير كدام ابر را روشن كنيم
… و ما وقتي كه از لبهي ماه تب كرديم
پدرمان را پيدا خواهيم كرد.