شعرهایی از ﺳﺎﺟﺪ ﻓﻀﻞﺯاﺩﻩ
نویسنده : ﺳﺎﺟﺪ ﻓﻀﻞﺯاﺩﻩ
تاریخ ارسال :‌ 29 تیر 95
بخش :
شعرهایی از ﺳﺎﺟﺪ ﻓﻀﻞﺯاﺩﻩ

1
 

یک روز ﺟﺎﻱمان عوض ﻣﻲشود ماهی
تو با تلنگری به تنگ
سلامم ﻣﻲدهی،
من
سرخی کوچکی ﻣﻲشوم در آب
و بعد
حباب
حباب

آنکه اولین بار داد ﻣﻲزند خشکی
ملوان ﻏﻤﮕﻴﻦﺗﺮﻱست،
که لنگر انداخته وُ نیانداخته
ﺗﻜﺎﻥهای جزیره
امیدی دور را
دورتر ﻣﻲبرد
_این همان ماهی نبود که پیامبر را بلعید؟

اسکله زﺑﺎﻥدرازی ساحل  است
به رفتن ﻛﺸﺘﻲها
سوت ﻣﻲکشند و ﻣﻲروند
ﻣﻲروند و سوت ﻣﻲکشند
ﻣﺪﻱست مدام که انگار
هر چه آمدن را دور ﻣﻲکند

گفت
من پیامبرم
در شکم نهنگ
دیوارهای این زندان را سرخ رنگ کنید
اورا صبح چهارشنبه بازار
در میدان ﺗﺮﻩبار آویختند،
زن
ساﻗﻪهای کرفس را در زنبیلش جاﺑﻪجا کرد وُ به خانه برگشت
زن
خرﺩﻩریز نان صبحانه را برای ماﻫﻲها برد
زن
با تلنگری به تنگ
تلنگر ی به تنگ
تلنگری

مرگ
بر سطح آب
ﻣﻲدرخشد.                                                                                                                               

2

 

اگر به شاﺧﻪی توت ِ سفید
ببندند طناب را
این مرگ
دهان چند نفر را شیرین خواهد کرد.

کوه
اشاﺭﻩی دشت است
به پرواز ﻋﻘﺎﺏها
کوه
اشاﺭﻩی دشت است
به رفتن ابر

اولی ﻣﻲچرخد
تا سفیدی ِ کوچکی
بیرون بیاید از سوراخ
دومی
ﻣﻲرقصد در باد
تا تکه تکه کند شادی را

_ ساﻳﻪای که افتاده بر مردادِ شهر
از اندوهمان کم ﻧﻤﻲکند؟


رنگ
در ﭘﻨﺠﻪهای عقاب بالا رفت
سفید با ﻟﻜﻪهای سرخ
سرخ با ﻟﻜﻪهای سفید،
چه فرق ﻣﻲکند مرگ
رنگ کداﻡﻣﺎن باشد
که سرخآب بر صورت زنی مرده
زیباترش ﻧﻤﻲکند هرگز.

دارند
تخته تخته فاستونی را
بیرون ﻣﻲآورند از دُکان
که موش هم
نقش خود را بازی ﻣﻲکند آرام
ﻣﻲجوند تا رشد نکند دنداﻥﻫﺎ
ﻣﻲجوند تا بیرون نریزد لبخند

و دنداﻥها
دو گروه خرگوشند
در ﺣﻔﺮﻩای سیاه
ﻣﻲخندی وُ پرﻣﻲکشد عقاب از کوه
ﻣﻲخندی وُ به پنجه ﻣﻲکشد شادی را
ﻣﻲرود تا کوه

دارد
صابون را
بر آخرین فاستونی که بود
بر آخرین فاستونی که هست ﻣﻲلغزاند

باید
کُت بپوشیم
با دو آستینِ یکی بلند و یکی کوتاه
تا زار بزند بر تنت
این گرﻳﻪاﻱﺳﺖ که جماعت زیادی را ﻣﻲخنداند
ﻣﻲخندد وُ سفیدی لبخند
نه از سفید ی توت است
وُ نه خرگوش
که این رنگ نیست
این
پریدن رنگ است
چون پرواز عقاب
بر فراز سرﮔﻴﺠﻪهای یک کوه.

بازگشت