شعرهایی از ﺟﻮاﺩ ﺳﻴﻔﻲ | |
نویسنده : ﺟﻮاﺩ ﺳﻴﻔﻲ تاریخ ارسال : 9 اسفند 95 بخش : |
1
به خواندن گلوی شکستهام بیا
به خوانشِ قلب در چشم
تار به تارِ شکستهی صوتیم
آنچنان بزرگ که قلبام شکستهست
هر صورت آیینهای تمام قد ترسیم میکند در شنواییام از تو
و در بویاییام لکنت دارم
این یعنی که تو نیستی
که آینه معنای ِآینه باشد .
دستان او بریده باد
وقتی ذخیرهی بوسههای تاریخ
بر تکّههای لب ، دل میداد
و گل بنفش ِمرگ میرویید
پروانهماهیهای بنفش
جان ِدریا را میمکم ، یکنفس ، تمام دنیاها را
و در استخوانِ یک روح ِ خونآشام ذخیره میکنم پلکپلکاَت را ؛ به هر لبخند
وَ میمیرم ، می شکفم ، میافتم و
مسافرِ بادهای شمال
رأس ِ ساعت ِ
و به هیبت نیمهی گمشدهام در میآیم ـــ
سرگردان !
از شرق به غرب
از جنوب شرقی ِمرگ
با دوندگی ِشقیقههای گل ِسرخرگ
به تابستان ِچشم
پس دندان در استخاره بشکند ؛ باید
همه استخوان هاش در قلب بشکند ؛ باید
جنگ شود و جهات را بسوزاند ـــــ
دستان پینهﺑﺴﺘﻪی پیران را
که اسپند تش نگیرد ، نپّرد
جوانه زند بیدلیل
توی سینهی سیاه ِ اسپندسوز
2
در بوسه چیست که درﺧﺖهای دو سوی خیابان گُل ﻣﻲدهند و ﺑﺮﮒهاشان
هر دم در میان ﻣﻲافتد .
ــ به ﺳﺎﻕهای تو چه ﻣﻲگذشت؟
و چه بود آن دم ِآتش که ﻣﻴﻠﻴﻮﻥها رنگ
مثل ِ سینما
ﻳﻚجا سوخت
و گوﺷﻪی کاغذ ِ رویاها
که تا همیشه
که نصفه بماند
پَس ِ واقعیّت ِ آتش
پَس ِ آتش
پَس ِ لب
3
ـــ بیخیالِ برگ که درست لحظهی افتادن ﻣﻲافتد
مجرمترین بهار ِمنظوﻣﻪهای خودمحورَم ـــ
این
شکلی از واقعیّت ِ من است : بی ضلع
بدون اشاره و خطّی خوانا
که دوتار بینوایم
در آن شکلی نداشت