شعرهایی از وحید خیرآبادی | |
نویسنده : وحید خیرآبادی تاریخ ارسال : 3 تیر 01 بخش : |
۱
مهتابی که پِرپِر میکند
در سالن بهداری
با نگاه نگهبان عبوس
رعشه میاندازد بر اندام شعر
این شعر هم بافتی دارد
که با میل بافتنی
و به میل من
پوشیده میشود بر قامت بیمعنا
زمستان سختی بود برف
و حرف سنگین
بر پشت بام هستیام
باریده
چه میگویم؟ هرچه!
اگر آزادی نباشد در شعر
در میدانها هم نیست
و این شعر آزاد
همینجا تقدیم میشود به علی باباچاهی
که آزادی در شعر را
یاد گرفتم از او...
نگهبان بهداری
نگاه میکند
مهتابی پرپر
دلم پرپر میزند برای آزادی.
زمستان سختی است
و این بافت شعر
چقدر به موهای طلایی رویا میآید
یکروز...
سطر آخر این شعر
مرا خیلی چشمانتظار خواهد گذاشت
و چای
بهانه خوبیست
که همهچیز را
رها کنی نیمهکاره
۲
بهتره با من راجع به این قضیه حرف نزنی
بهتره ولو بشی رو بار یه کامیون
که داره میره به
بهتر نیست خودتو بزنی به موشمردگی
به جا اینکه مرگموش بخوری؟
به نظرم خیلی بهتره
اول شکمتو صابون بزن
بعد کاردو بزن بهش
دو تا گربه برقصونی
بندری
میفهمی چی میخوام بگم؟
خودم که میفهمم
دوست دارم حرفامو رک و راست
رو دیوار خونه نقاشی کنم
نمیدونی چهقدر سکوت لذتبخشه!
حالا کاری ندارم به
و کاریام ندارم که
من از کار و بار
فقط بارشو داشتم
که رو بار کامیون ولو بشم
با من راجع به اون قضیه
دیدی چه شکمت لیز شد؟
چاقوتم تیزه؟
الان چند روزه خونهمو عوض کردم
اینجای جدید
نزدیک راه آهنه
هروقت سوت قطار میشنفم
واقعا سوار میشم
دوست دارم یه قطار باری باشه
بره به
بیاد از
قطاری که سوت میزنه
حتماً عاشقه
ایستگاه بعد خونه منه
و ایستگاه بعدیام
من موتور یه کامیونم
موتور یه لوکوموتیو
من صندلی یه ایستگام
بغض یه مسافرم
یه ریلم
یه ریل که توی ابدیت
بالاخره
بالاخره دو تا خط موازی به هم میرسند