شعرهایی از نازنین رحیمی
نویسنده : نازنین رحیمی
تاریخ ارسال :‌ 24 دی 94
بخش :
شعرهایی از نازنین رحیمی

1

يك جفت كفش چرمي دست ساز

در حاشيه ي شهر

بال مي زند

 

مهم شهر بي حاشيه ست

مهم دوري ما از اين شهر است

 

آنقدر ازش دور شده ام

كه راحت

به خيابانها

دشنام مي دهم

و خاطره هاي به بن بست رسيده را

با كفش هاي ورزشي تو مي دوم

آن هم دو استقامت...

امشب 

در سايه ي يك جنگل

سفره انداختم

و فردا معلوم نيست

وقتي سرنگ پر شده از مادررا

به من

تزريق مي كنند

كجاي شهر ايستاده ام

 

انگار با قطره هاي مادرم

تسبيح ساختم

و هربارتسبيح

كه مي اندازم

قطره اي اشك

در شهر جاري مي شود

 

سايه ها را كه روي ديوار اين كوچه هاي بن بست افتاده ست

 به چشم تو مي ريزم

در حالي كه

يك جفت كفش چرمي دست ساز

در حاشيه ي شهرم

بال مي زند

 

2

 

تقديم با مهر و احترام به دوست

استاد و برادرم

بابك احمدي

 

ببخش

 

ميخواهم طوري به يادت بياورم

به فرمي كه اصلا نبوده اي

و رنگ تو

برخلاف رنگ هاي سپيد و سياه ات

حتما زرد با كمي شراره هاي طلايي ست

همراه با موسيقي كه از  مراسم عشاي رباني گرفته ايم

 

مي داني

من تقليد وارونه ي شيطان پرستي ام

و -اين ست بدن من-

 

(هميشه نمي توانيم از شر يك پالتوي كهنه ي نخ نما شده ي سنگين

راحت شويم)

اين حرف مادر بزرگ بود وقتي فهميد

سال هاست كه كشف حجاب شده

آن هم به زور...

 

هميشه نمي توانيم از ناقوس بلند

به خاطره هاي كوتاه برسيم

 

ببخش عزيز من!

ببخش

  قادر نيستم فرم هاي از دست رفته راغسل تعميد دهم

آن هم در آب هايي

كه شراره هاي آفتابي را از دست داد ه اند

و بي أفق غروب مي كند

خورشيد آن آب ها...

 

من تكرارم

و اين ست بدن من-

صداي ناقوس مي آيد

صداي ناقوس

صداي ...

 

بازگشت