شعرهایی از شاهين شيرزادي
نویسنده : شاهين شيرزادي
تاریخ ارسال :‌ 20 اسفند 95
بخش :
شعرهایی از شاهين شيرزادي


«چرخیدن»

«اگر تراژدی به یک طرفِ صورتت سیلی زد، بگذار کمدی به طرفِ دیگر بزند. ببین»          

حتی تو نیست آنکه با اشاره‌ای چرخید
و در کجای تنی بی‌چشم، نشسته بود و فرو رفت
بالا گرفته بود دست‌هایش را میانِ تاریکی
می گفت تسلیم‌ام،
و با اشاره‌ای چرخید.

و آنچنان عجیب بود او که ناتوانم از ادا کردن
چنان که جای دیگری انگار، نفس می‌کشیدی داشت
او که مرا عزیز داشته بود، در آغوشِ نامرئی‌ش
و ناگزیر بود که لَختی بمیرانَدَم به چرخیدن
نوشته آمده بود از من: نچرخ و صبر کن گُلِ من.
خواند و در مقاماتِ این نوشته آرامید
چرخید.

دویده بر اثرش من
فراز داده تن به گِل و رفتن
ترسیمِ آنچه که می‌ترسید، تاری، کهرباییِ کمرنگ
«سفر به خیر!» گفت و حلالم کرد
لالم کرد.
حالا: سربازِ بدونِ جنگ افزار!
بگو خداحافظ ای شیراز
(و من که شیرازم، چنان نگاه کردمت که گذشته شدی)

سرباز مرده به پیکانِ هر گلوله‌ی مشقی، هر جراحتِ سرپایی
سربازِ مرده با ترکشِ موشک‌های کاغذی، کودکانه، دبستانی
سربازِ مرده در رُقعتی که می‌نویسم و نمی‌خوانی.
سربازِ خارزارهای آنچنان انبوه، آنچنان انبوه
که آویخته از انگشتِ هر خار، دلِ سرباز

این‌جاست
نکته‌ای که سرآمدِ محنت‌هاست:
حالا که حال دیگر است و قرارِ تو بر چرخیدن
تو اصلاً نیستی که تو باشی.

با اشاره می‌چرخی، می‌بینمت
و با دست‌های بالا برده توی تاریکی، می‌چینمت
می‌بینمت که دست می‌کشی به من،
به پچپچه می‌گویی:
تسلیم.


"رمیِ پا"

اندامِ کیست این جناﺯﻩی در من درآمده
رمیده در خلجانِ تن    ماﻫﻴﭽﻪهای ندانسته از کلمات
دگردیسیِ عضلات،
اندام کیست این      که قد ﻣﻲکشد یکایک و جیغ
پناه برده به ﺳﻠﻮﻝهای لالِ تنم                       
و بر کشاﻟﻪهای مثله و بازوهاش
ردّ قناره و ناخن دارد، و خالکوبی ِگزلیک.

صدای جا
صدای ﺑﻪجا ﺷﺪﻩی
صدای ناملفوظ
سیلی      سیلابِ خون و لاﻟﻪی گوش
ترسیمِ شدّت و دندان                بر قعر و گودیِ پوست  
دستی که تعارف ﻣﻲزند هستی آهو را     به ﺑﻲقراری سنگ
و این کاﺑﻮﺱهای مکرر: عبورِ انگشتِ هیس  
که ﻟﺐهای مقعدت را آهسته خیس
شد آمد مُدام تشنج   
و کل کشیدنِ زخم  در دﻧﺪﻩهای زنانه
صدای جا
صدای ﺑﻪجا ﺷﺪﻩی
صدای ملفوظ         به زبانی معیار:        
ادرار.

اندامِ کیست این جناﺯﻩی در من درآمده
با قندهارِ ﺧﻨﺪﻩی شیرینش
کابُل نگاﺭﻩی کابل   بر گُرﺩﻩی غزالِ دو رانش
بر گوﻧﻪها که لخته ﻟﺨﺘﻪی ماه
بر ﻛﺘﻒها، که زهره تَركﻫﺎﻱ ﺑﻲشمار
خرمای کبودی            بر نخیلِ تنش
و دستِ نوازشی که لابد:
بُریده و کوتاه

حالا جمرات
جمراتِ صدا           
که رم ﻣﻲکنند
سمتِ
پا
پای
به خواب رﻓﺘﻪی
تنها.

بازگشت