شعرهایی از سپیده نیکرو | |
نویسنده : سپیده نیکرو تاریخ ارسال : 23 آبان 97 بخش : |
۱
توفان برده تهران را
به اعماق اندوه عصر
که یادش آورده تنهاست وقتی خورشید میرود
و روز روی تمام داشتههایش خط میکشد
درها و پنجرهها به هم میخورند
زمان کج میشود در باد
و آسمان انگار عقدههای فروخورده میبارد
همهچیز از اندوه آغاز میشود
مثل باد
همهچیز در اندوه تلوتلو میخورد
مثل باغ
و ما که میلغزیم
مست نیستیم
در عصری بیدلیل گیر کردهایم
۲
آرام از پلهها فرود آمدن
و پا بر کاشی حیاط گذاشتن
- زندگی که معنایش را در حوض ریخته بود -
خم شدن و دستی تر کردن
اما چه بود زندگی؟
ما سالها پا به حیات گذاشته بودیم
و در جدال با دنیا
میخواستیم معنای زندگی را تحریف کنیم
معنای زندگی سرخ بود
و خون در کندوهای انسانی موج میزد
خم شدن و دستی تر کردن
اما چه بود زندگی؟
صداهای بسیار
که شنیدن را سخت میکرد و فهمیدن را دشوارتر
صدای خمپارهها و سفیر گلولهها وسط میدان نبرد
نمیگذاشت بشنویم که زندگی در حنجرهی پرندهای آواز میخواند
و خون از پی گلولهها روان بود
و ما
خم شدن و دستی تر کردن
اما چه بود زندگی؟
نزدیک مرگ بود مرد
که صدایم کرد
سکوت ایستاد در آیسییو
مرد گفت
خواب بعدازظهر بود زندگی
که دریغ کردم از خودم
و در اشک خود غرقه شد
خم شدن و دستی تر کردن