شعرهایی از خيام ظهيري
نویسنده : خيام ظهيري
تاریخ ارسال :‌ 31 اردیبهشت 90
بخش :
شعرهایی از خيام ظهيري

 باغ انار پدر سارا
 

بچه که بودم
آخر کوچه مي رسيد به
باغ
.    انار
.        پدر
.            سارا
و من دلم سيب مي خواست.
بابا به من نان مي داد
و من مي نوشتم
و من دلم سيب مي خواست.
مردي با اسب
در باران مي امد خيس
و باز مي امد خيس
و من مشق هايم را
پشت باران باغ مي نوشتم
و باز مي نوشتم...

 من دلم عجيب سيب مي خواهد.
حالا هم که به سيب  فكر مي کنم
هنوز قدم نمي رسد به تو
قول مي دهم!
قول مي دهم کسي نفهمد
پدر سارا باغ سيب هم دارد
بگذار برسم به تو
قول مي دهم!



منظومه ي شمسي

 

فرض ما این است
که از منظومه ی شمسی خارج نشویم
و تو این سر طناب را می گیری
هر وقت علامت دادم
بچه ها را بزرگ می کنیم
و به قدر هر یک
پیر می شویم .

بعد در یک فرصت مناسب
خوب که به هم نگاه کردیم
طناب را ، به بچه ها می دهیم .

بازگشت