شعرهایی از حسین فرخی
نویسنده : حسین فرخی
تاریخ ارسال :‌ 19 تیر 94
بخش :
شعرهایی از حسین فرخی

۱

به فرض

کمی پایین تر یا بالا تر

پرده را بکشی

لباس سیاه را

از کنار شمعدانی ها برداری

سیگاری مفت

روی پوستم آتش کنی

بسایی و بغل این تخت آهنی

بنشینی

_ گرم وشیفته وار _

مزه ی خاک خورده ی لب هایت را

تازه کنی

و از جای امنی که از من دریغ نکرده ای

و اشغال نشده

در پناه شعر بگویی

نه   دیگر افاقه نمی کند

بگذار به این جنگ ادامه بدهم

خرابش نکن.

 

۲

خاک را کنار زد

در چشم هایم خیره شد

و گفت فراموشت نمی کنم

عطر موهایش

بر سر و رویم ریخت

به یاد یاس های خانه ی پدری افتادم

خیابان ها را یک نفس دویدم

دنیا را گشتم

نان را در دست داشتم

مرگ را انکارکردم

تهران در یک شعر جا می گرفت

در باران

که چیزی از زیبایی اش نمی کاست

به قول مادرم

بیل و کلنگ را

گوشه ای انداخت.

 

۳

تقصیر باران نیست

زیبایی توست

که مرا آواره ی عالم و آدم می کند

امشب هوای سفر

به سرم زده

از پراگ حرف می زنم

اسب و باروت دیدن دارد

از پاریس می گویم

و نام سگی را که چرت می زند

بر دیوار ها می نویسم

_ خیلی مسخره است   نه؟ _

به درد شکار می خورم

آفتاب را برمی دارم

از قاب پنجره

تا برایت کاری کرده باشم

تا ثروتمندم بدانی

و به آرزویت برسانم

حالا حسابی عوض شده ام

خوش بختانه

و دست یافتنی ام.

 

۴

در ساعت۱۰صبح

در خیابان ایستاد

علیشاه مولوی

باران

ومرغان دریایی

به او پناه بردند.

 

۵

ویولن یاحقی

وعطرتو

بریک فنجان قهوه

در این غروب جمعه

برای من کافی است.

 

۶

شب های زیادی

به کافه می روم

زن سرانجام می آید

ودر آن سوی میزچوبی

می نشیند

تاچیزی به دنیایم اضافه کند

با شعر

واین خرده ریزها را کنار بگذارد:

گل سرخ کوچکی که برخاک افتاده

سیگار نیم سوخته ای

که پوستش راتغییر داده

یا کنار یک دیوار آجری

تماشایی ترش

می کند.

 

۷

یک تکه ابر

برای عصرجمعه

یک فنجان چای سبز

وقلمه های شمعدانی

کافی است

تاشعری برای صلح بنویسم

کنار زیبایی ات.

بازگشت