شعرهایی از جعفر محمدی واجارگاهی
نویسنده : جعفر محمدی واجارگاهی
تاریخ ارسال :‌ 7 دی 00
بخش :
شعرهایی از جعفر محمدی واجارگاهی

۱
ربط تنهایی با کوه
باد با آفتاب
دشت با صدا
هیچ جایی در این گذشته گیر نکرده بودم
که کلمات
عبور را از ذهنِ  پرواز بیرون بیاورد
کاری بکند که
حال‏‌خرابی چند خط پاییزی را دور بزنم
از جهان ناجور خودم بالا بروم
ترسی در دل اتاقی خاموش بیاندازم
که مرا به خودم یادآور بشود

به خود آمدم
ترس را سال‌ها پیش
آویخته بودم
و دیدم عمیق‏‌ترین ترس
خودم بودم
تا شعر را ساعتی به تماشا وادارم
احمق‏‌ترین خودم بودم
تا شهر را ساعتی بدزدم
ببرم سمت کوهی، جنگلی، دشتی
حرف‌هایم را گم بکنم
دست و پا بزنم در غروبی
که درونش
جنگ‌های جهنمی‏ را صبح می‏‌کند

زخم یعنی در خوشحالی‏‌ات حرفی نیابی
و هیچ‌کس مثل همیشه بیدار باشد
پیش‌تر از کوه
پیش‌تر از دشت
پیش‌تر از تنهایی
پیش‌تر از جهان تو
هیچ‌کسی باشد
که‏ هیچم را بپذیرد
و مرا مجاب به شعر کند.

 


۲

غمگینم
و این تمام زیبایی من است.

 

۳
خودکشی
جایی بیرون از من اتفاق افتاد
حالِ درونم خوب بود
زنی که به کلماتم چنگ می‏زد
در چروک آینه داغدار ماند
سینه‏‌بندی به شعرهایم آویخت
تا عطر ناجوری که غروب‏‌ها در من قدم می‏‌زند
سرزده پیش بیاید و شعرهایم را اَلَکی بزند

توان بی‏‌تفاوتی را نداشتم
اشک جایی بیرون از چشم‏‌هایم ریخته می‏‌شد
حال چشمانم خوب بود
زنی که به چشم‏‌هایم خیره می‏‌ماند
زنانگی‏‌اش را به خاک بخشید
و من از آن‌روز مزه‏‌ام خاک شد
از جان خودم چه می‏‌خواهم
از یاد تو نمی‏‌دانم

جایی که قرار است دهانم تلخ بماند
خشک ماند
خون سفیدی چشمانم را گرفت
گویی مرگ دروغ شعرهایم را می‏‌دانست
انگار سرگیجه‏‌ام ربطی به نبودن داشت.

بازگشت