شعرهایی از اﻛﺒﺮ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﺯاﺩﻩ
نویسنده : اﻛﺒﺮ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﺯاﺩﻩ
تاریخ ارسال :‌ 9 تیر 95
بخش :
شعرهایی از اﻛﺒﺮ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﺯاﺩﻩ

1
باقی نمانده چیزی
حتی پشیزی
خاﻟﻲست دستش - استخواﻧﻲست
اما
معلوم نیست که بازنده باشد
خداکنم به لعنت شیطان گرفتار نشود
مرﺩﻩای که با اشباح پراکنده ﻣﻲرقصد
دلداﺩﻩی گورستاﻧﻲﺳﺖ
قصدش عاشقی بوده حکمن
دلدادگان گورستان لابد
هرشب هرشب با هم
شام رمانتیک دونفره دارند
طباخ هم مانده معطل
چه کند با این - با آن چه کند
گفت - تکلیف بلاتکلیفی ما روشن نیست
خوردن فلفل قرمز و سبز مرافعه دارد
لطفن شامتان را بخورید
کاش ژولیا هم اینجا بود و
برایمان رمان زیبای مانوئل ریباس میخواند
اما با دست استخوانی و خالی
ﻧﻤﻲشود این شیطان را فریب داد
حاج ممد چوب برسون
دعوا شده تو قبرسون


2
یک وجب از سر و دمش را که بزنی
تازه حلال ﻣﻲشود
اما
از وﻗﺘﻲکه ﺳﻴﺒﻴﻞهایش را از ته ﻣﻲتراشد
مجبورم بغل گرﺑﻪهائی بخوابم
که روی دیوار راست
یادت باشد
زمین که به لرزه درآمد بروم
دراز بکشم روی ﺗﺨﺖخوابی که
پاهایش را ﻣﻴﺦکوب کرﺩﻩاند به زمین
نترس - دراز بکش
این مار ﻣﻬﺮﻩاش را در اتاق ﺷﺶدری
زیر ﺗﻦپوش جفت جوانی انداخته که
یک وجب از سر و دمش را بزنی
تازه حلال ﻣﻲشود
گرزهای آتشین و نیش مارهای غاشیه هم
بماند برای بعد


3
از آسمان ستاره ﻣﻲبارد
در جنگل موهاش
ستاره باران پولک و منجوق است
آب زیر آفتاب
آب زیر آتش و خاکستر
ﻣﻲشکفد به اشاﺭﻩای از عصا
تلالوء زیر گوش
برق زیر گوش - گوشواره
آتش طور دیگر شده
آب دیگر شده - دگرگون شده
گذشته از سر دنیا
گذشته ﻣﻲگذرد
و اذالوحوش حشرت*1
چرنده - جفت جفت آهو
خزنده - جفت جفت عقرب جرار
پرنده - جفت جفت یاکریم
آب از سر دنیا و ﻛﻮﻩها چالاکند و به رفتار
آب از قله گذشته
نشسته روی آب سیاه ناخدا

*2 و اذالبحار سجرت
*1*2  سوره تکویر آیه 4 و5 ﻗﺮآن کریم

بازگشت